دزدی‌هاى مسلمانان به فرمان محمد و با حضور امام علی

Print Friendly, PDF & Email

حتما برایتان پیش آمده که در انتقاد از جنگ افروزی محمد پس از به قدرت رسیدن در مدینه, روحانیون و در پی آنها مسلمانان دلیل جنگهای پیامبر اسلام را دفاع از سرزمین اسلامی و جان مسلمانان عنوان میکنند, و همیشه این ادعا را که پیامبر و یارانش هیچ گاه آغاز کننده جنگ نبوده‌اند را با اعتماد به نفس تمام بیان میدارند. اما آیا این اصل ماجراست ؟؟ آیا محمد و یارانش همیشه برای دفاع از خودشان وارد جنگ با قبایل اطراف می‌شدند ؟؟

من در تحقیق برای یافتن اصل ماجرا, به یکی از معتبرترین کتب تاریخی مسلمانان یعنی کتاب المغازی که به قلم مورخ بزرگ اسلام, محمد ابن عمر واقدی در قرن دوم هجری نوشته شده رجوع کردم و داستان یکی از این جنگهارا برای روشن شدن این موضوع انتخاب کرده و از تمام صفحات این کتاب نیز اسکن گرفتم که جای هیچگونه اما و اگری برای دوستان مسلمان باقی نماند.

سريّه علی بن ابیطالب به فلس در ربيع الآخر سال نهم هجری
عبد الرحمن بن عبد العزيز میگفت: شنيدم که عبد‌‌‌ الله بن ابی بکر بن حزم به موسی بن عمران بن منّاح که با يكديگر کناربقيع نشسته بودند میگفت: آيا سريّه فلس را میدانی؟
موسی بن عمران گفت: من اصلا نام اين سريّه را هم نشنيده‌ام. عبد الله بن ابی بکربن حزم خنديد و گفت: پيامبر على را با يکصد و پنجاه مرد، که يکصد شتر و پنجاه اسب داشتند و در آن گروه هيچکس جز أنصار نبودند، و سران قبيله‌هاى اوس و خزرج اعزام فرمود.img_6935
آنها از اسبها استفاده نکردند و شتران را به کار گرفتند و بر قبائلی غارت بردند. از منطقه سکونت خاندان حاتم پرسيدند و آنجا فرود آمدند و سحرگاهی بر آنها حمله کردند و با دستهای پر، از اسير و شتر و گوسپند به مدينه برگشتند. بتخانه فلس را نيز که مهمترين بت و بتکده قبيله طی بود ويران ساختند.
عبد الرحمن بن عبد العزيز گويد: اين موضوع را برای محمد بن عمر بن علی گفتم و او گفت: مثل اينکه ابن حزم درشت و کامل نگفته است. گويد: به او گفتم توبيان کن! و او گفت:
پيامبر على بن ابيطالب را برای ويران کردن بت و بتکده فلس همراه يکصد و پنجاه نفر از انصار روانه فرمود، حتی يک نفر هم از مهاجران همراه ايشان نبود. آنها پنجاه اسب و مرکوبهاى ديگری نيز همراه داشتند. امّا از شترها استفاده کرده و از به کار بردن اسبها خودداری کردند.
پيامبر فرمود که به قبائل غير مسلمان غارت برند. على با اصحاب خود بيرون رفت. پرچمى سياه و رايتى سپيد داشتند و مسلح به نيزه و سلاحهاى ديگر بودند و آشکارا اسلحه حمل میکردند.
علی رايت خود را به سهل بن حنيف و پرچم را به جبار بن صخر سلمی داد و راهنمايی از بنی اسد را، که نامش حريث بود، همراه خود ساخت و راه فيد گرفت، و چون نزديک سرزمين دشمن رسيد فرمود: ميان شما و قبيلهای که آهنگ آن داريد يک روز کامل راه است، اگر در روز حرکت کنيم ممکن است به چوپان ها و ديدبانهاى ايشان برخورد کنيم و آنها به قبيله خبر برسانند و در نتيجه متفرق شوند و نتوانيد به خواسته خود برسيد، بنابر اين امروز را همين جا میمانيم، چون شب بشود شبانه با اسب راه می‌پيماييم تا سپيده دم به آنها برسيم و بتوانيم غنيمتى بدست آورديم.
گفتند: اين رأی درستى است و و همانجا اردوی موقت زدند و شتران را برای چرا رها کردند. سپس تنى چند را برای سرکشی و کسب خبر به اطراف فرستادند، از جمله ابو قتاده و حباب بن منذر و ابو نائله.
آنها بر اسب سوار شده و اطراف اردوگاه گشت میزدند که به غلام سياهی برخوردند و از او پرسيدند، کيستی و چه میکنی؟ گفت: پی کار خود هستم. او را به حضور على آوردند. على فرمود: کيستی و چه کار داری؟ گفت: در جستجوی چيزى بودم.
فرمود: او را دربند کنيد. غلام گفت: من غلام مردی ازخاندان بنی نبهان از قبيله طی هستم، دستور داده اند اينجا باشم و گفتند اگر سواران محمد را ديدی به سرعت پيش ما بيا و خبر بياور.
من به گروهی برنخورده بودم و همينکه شما را ديدم خواستم پيش آنها بروم، بعد گفتم عجله نکنم بلکه دوستان ديگرم خبر روشنتری بياورند و شمار شما و اسبان و سواران و پيادگانتان را بدست آورده باشند.
حالا هم ازآنچه بسرم آمده است ترسی ندارم و در واقع اسير و مقيد بودم تا اينکه پيشاهنگان شما مرا گرفتند. علی فرمود: راست بگو چه خبر داری؟ گفت: قبيله به فاصله سير يک شب بلند با شما فاصله دارند، سواران شما میتوانند صبح زود به آنها برسند و فردا صبح میتوانيد بر آنها غارت بريد.img_6936
على به ياران خود گفت: رأی شما چيست؟ جبّاربن صخر گفت: عقيده من اين است که امشب را تا صبح بر اسبان خود بتازيم و صبح زود که آنها در حال استراحتند به ايشان غارت بريم.
غلام سياه را با خود بردند و اسبها را نوبتی سوار میشدند و يکی که پياده میشد ديگری سوار میشد، غلام سياه هم شانه هايش بسته بود. همينکه شب به نيمه رسيد غلام سياه به دروغ گفت: من راه را گم كرده ام و مثل اينکه از آن گذشته ايم. علی فرمود: برگرد به همانجايي كه از آن اشتباه كردى!
غلام به اندازه يك ميل يا بيشتر برگشت و گفت: باز هم دراشتباهم. علی فرمود: يا بايد راست بگويی يا گردنت را میزنيم! گويد: او را پيش آوردند و شمشير کشيدند و بالای سرش ايستادند. او همينکه متوجه خطر شد(اين منطق مولای متقيان است) گفت: حالا اگر راست بگويم برای من فايده ای خواهد داشت؟
گفتند، آری. گفت: آنچه من کردم و ديديد به واسطه شرم و حيا بود و با خود گفتم حالا که در امان هستم چرا شما را به سراغ قبيله ببرم، حالا که از شما اين حال را میبينم و میترسم که بكشيدم عذرم مقبول است وحتما شما را از راه اصلى خواهم برد.
گفتند، به هر حال با راستی با ما رفتار کن. او گفت: قبيله همين نزديکی شماست، آنها را به نزديکترين منطقه برد به طوری که صدای عوعوی سگها وحرکت گوسپندان وشتران شنيده و ديده میشد.
گفت: جماعات مردم هم همين جاست که حداكثر يك فرسخ فاصله دارند. مسلمانان به يک ديگر نگريستند و گفتند، پس خاندان حاتم کجايند؟ گفت: آنها هم در وسط جمعيت هستند. مسلمانان گفتند، اگر الآن حمله کنيم و ايشان را به وحشت بيندازيم ممکن است داد و بيداد کنند و در تاريکی شب گروههای عمده بگريزند، بنابر اين صبر میکنيم تا سپيده بدمد طلوع آن نزديک است و در کمين خواهيم بود و پس از سپيده دم حمله میکنيم که اگر برخی هم گريختند محل فرارشان از ديد ما پنهان نماند، وانگهی آنها اسب ندارند که سوار شوند و بگريزند و حال آنکه ما همگی براسب سواريم.
گويد: همينکه فجر دميد بر آن قبيله حمله بردند و گروهی را کشتند و گروهی را اسير کردند و زنان و بچه ها را يک طرف جمع کردند و شتران و بز و ميشها را هم جمع کردند و هيچ کس نگريخت مگر اينکه جای او برايشان پوشيده نماند، و غنايم فراوان بدست آوردند.
گويد: دخترکی از قبيله همينکه غلام سياه را ديد – نام غلام اسلم بود- و او را بسته بودند، گفت: اين شياد را چه میشود! و خطاب به مردم قبيله گفت: اين کار همين فرستاده شما اسلم است، خدا او را سلامت ندارد، همو بود که دشمن را پيش شما کشاند و آنها را به سراغ زنان شما آورد. گويد: غلام سياه گفت: ای دختر بزرگان من آنها را راهنمايي نكردم تا موقعى كه مرا پيش بردند تا گردنم را بزنند.
مسلمانان، مردان را يک طرف و زنان و بچه ها را طرف ديگر جمع کردند، و از خاندان حاتم خواهر عدی و چند دختر بچه را اسير کردند و آنها را جداگانه نگهداشتند.
اسلم به علی گفت: براى آزاد ساختن من منتظر چه هستی؟ فرمود: بايد گواهی دهی که خدايی جز پروردگار يگانه نيست و محمد فرستاده خداست.
گفت: من برآيين همين اسيرانی هستم كه در واقع اقوام منند، هر چه آنها بکنند من هم خواهم کرد. علی گفت: مگر نمى بينى كه آنها در بند هستند، ترا هم با طناب همراه ايشان قرار دهيم؟ گفت: آری، من با اينان دربند باشم خوشتر میدارم که با ديگران آزاد باشم و به هرحال همراه آنها هستم تا هر کار که میخواهيد بکنيد.
مسلمانان به اين کار او خنديدند و او را بسته و کنار أسرا بردند و او میگفت: من با آنها هستم تا ببينيد از آنها آنچه را که ديديد. يکی ازاسيران میگفت: نفرين بر تو که تو اينها را به سراغ ما آوردی، و ديگری میگفت: درود و سلام بر توباد که چيزی جز آنچه كه انجام داده‌اى بر عهده‌ات نبود! اگر بر سر ما هم آنچه بر سر تو آمده است میآمد همينطور رفتار میکرديم که تو کردی بلکه بدتر و به هرحال تاپای جان با ما برابری میکنی.
بقيه سپاهيان مسلمان هم فرا رسيدند و جمع شدند و اسيران را پيش آوردند و اسلام را به آنها عرضه کردند. هر کس مسلمان شد آزادش ساختند و هر کس نپذيرفت گردنش را زدند.
تا اينکه غلام سياه (اسلم) را پيش آوردند و اسلام را بر او عرضه داشتند، گفت: سوگند به خدا ترس از شمشير پستی است، و زندگی جاودان نيست! گويد: مردی از قبيله که مسلمان شده بود گفت: خيلى جاى تعجب است، مگر آن وقتی که تو را گرفتند اين مسأله مطرح نبود! اکنون که گروهی از ما کشته و گروهی اسير و گروهی هم به رغبت مسلمان شده اند چنين میگويی؟ وای بر تو، حالا ديگر مسلمان شو و آيين محمد را پيروى كن! گفت: مسلمان مى شوم و دين محمد را گردن مى نهم. پس مسلمان شد و آزادش کردند، ولی همواره سرکش بود و تسليم نمیشد تا اينکه در واقعه ردّه همراه خالد بن وليد به يمامه رفت و سخت کوشيد و کشته و خوش عاقبت شد.
گويد: علی به بتخانه فلس رفت و آن را ويران كرد. در خزانه آنجا سه شمشير يافت به نام رسوب، مخذم و يمانى و سه زره و پارچه ها و لباسهايیکه به او می‌پوشاندند.img_6937
اسيران را هم جمع کردند و ابو قتاده را به مراقبت از ايشان منصوب کردند و عبد االله بن عتيک سلمی مأمور دامها و اثاثيه شد، و حرکت کردند. چون به رکک رسيدند فرود آمدند و غنائم و اسيران را تقسيم کردند. دو شمشير رسوب ومخذم را به رسول خدا اختصاص دادند و شمشير ديگر هم بعد در سهم آن حضرت(علی) قرار گرفت، خمس غنائم را هم قبلا جدا کرده بودند. همچنين اسيران خاندان حاتم را تقسيم نکردند و آنها را به مدينه آوردند.

واقدی گويد: اين جريان را به عبد الله بن جعفر زهرى گفتم، او گفت: ابن ابی عون برايم نقل کرد که خواهر عدی بن حاتم هم جزء اسيران بود که او را تقسيم نکردند و درخانه ﺭﻣﻠﻪ دختر حارث نگهداری میشد.
عدى بن حاتم پس از اطلاع بر حركت على گريخت چون او را در مدينه جاسوسى بود كه به او خبر داده بود و او به شام رفت…….
منبع :
ﻛﺘﺎﺏ المغازی, تأليفِ ﻣﺤﻤﺪ بن عُمَر واقدی (م ۲۰۷)
ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی, ﺻﺺ.۵۹۴ تا ۵۹۷

نتيجه گیری:
اسلامگرایان همیشه در مورد جنگها و غارت‌هایی که توسط محمد و یارانش انجام شده ميگويند که اين جنگها همه جنبه دفاعی داشته و مسلمانان هیچگاه به جایی حمله نکرده اند. اما داستان بالا كه در یکی از معتبرترین کتب تاریخی مسلمانان آورده شده اثبات میکند که :

اولا مکانی که آن قبیله در آن زندگی میکردند با مدينه فاصله بسیار زیادی داشته.
دوما آنها هيچ حمله يا تعرضی به مسلمانان نکرده بودند و از همه مهمتر اينكه همانطور که خواندید اين حمله برای غارت كردن اين قوم و تجاوز به محدوده زندگی و تخریب عبادتگاه آنها بوده است, در صورتی که اسلامگرایان در مقابل هرگونه نقدی به دینشان فریاد احترام به عقاید را سر میدهند در صورتی که دین و پیامبرشان هیچگونه احترامی برای هیچ اعتقادی قائل نبوده و نیست.
در این واقعه اتفاق دیگری نیز به وقوع پیوسته و آنهم گردن زدن اسیرنی است که دین اسلام را نمی‌پذیرند. و افشای دروغی دیگر از اسلامگرایان و روحانیون که میگویند خوش رفتاری با اسیران در اسلام سفارش شده است. در این داستان شباهتی بین رفتار علی و یارانش با گروه داعش نمی‌بینید؟؟

در مورد زدن گردن اسیر به دست علی بن ابیطالب این مطلب را نیز بخوانید.

 

11 thoughts on “دزدی‌هاى مسلمانان به فرمان محمد و با حضور امام علی

  1. دکتر م.روشنگر عزیز، گیریم که شما ثابت کردید دین اسلام سراپا قتل، غارت، چپاول و آدم کشیست با این جماعت بیسواد مرتجع که چیزی جزا اسلام و آیین ناب محمدی چیز دیگری نمیشناسه چه کار خواهید کرد؟ به نظرم دارید وقت گرانبها ی خودتونو تلف می‌کنید. تلاشهای زیادی برای روشنگری شده ولی نتیجه‌ای نداشته. آب در هاون کوفتن.

  2. آب درهاون نیست چیزی نمانده ازچیزهایی که مردم رو به نادانی میکشاند و مرگ نادانی به سی سال نمیکشد و فقط زیاد شدن اینجور بحث ها این سرنگونی رو پیشتر خواهد انداخت
    ادامه بدین که فوق العاده س

    1. درود ایمان جان
      چرا بجای دعای لعنت و نابودی
      دعای هدایت نمیکنی؟

      1. اگر دنبال هدایت بودید با یک مقدار به دنبال حقیقت خودتون میرفتید نه اینکه منتظر نوشته های جماعت باشین.

    2. ایول . این یک پاسخ کامل و اسلامیه. فقط اسلام و دیگر هیچ . یا مسلمان باش یا لعنت به تو . تفکر محمد هم همین بود که اینقدر قتل و غارت رو انجام داد و همه ی جنایتهاش رو هم لباس تقدس پوشوند. تفکر ناب اسلامی یعنی این

  3. دکتر روشنگر عزیز،تو فوق العاده ای،چون بحث های علمی و حوزوی را در بین عوام مطرح کرده ای،چرا که ایمان داری کسی این کتابها ومنابع شما را در خانه ندارد تا تحقیق کند و اصولا به علم الرجال و علوم حوزوی آشنایی ندارد،رفیق گیرم که ثابت کردی که اسلام دین بدیست!
    چه پیشنهاد میدهی!؟
    هری هری مذهبی را!؟
    بادی به هر جهت بودن را!؟؟
    داستانهایی که نقل میکنی با اسلامی که من پذیرفته ام از زمین تا اسمان متفاوت است!پس خودت راخسته نکن!

  4. حاتم طایی خودش در روایات تاریخ آورده که دشمن پیامبر بوده به همین دلیل فرار میکنه و قبیله اش رو تنها میزاره.

  5. جناب راوندی باور کن چیزی برای گفتن نداری داری دست و پا میزنی سخنان بی مورد و بی معنی میگی که هیچ ارزشی نداری یبار از تعداد کامنت ایراد میگیری یبار گیر میدی به بازدید و مسعود هم گفت داستان ها یی که این سایت نقل کرده ب اسلامی که این آقا فهمیده و پذیرفته زمین تا آسمان فرق داره ریچارد داوکینز پاسخ فوق العاده ای تو داده و امثال تو داده برادر من این استاد بزرگ میگه اگر شواهد و منطق با اعتقادات شما جور نیامد مشکل از اعتقادات شماست نه این موارد دوست عزیز اسلامی که تو پذیرفتی به درد خودت میخوره اگر با شواهد اسلامی جور در نمیاد

Comments are closed.