سئوالاتى كه كل ادعاى نبوت محمد را به باد فنا داد

این مقاله برگردان فارسى مقاله اى به زبان عربى است که ولید فكرى نویسنده سرشناس عرب و منتقد اسلام آنرا نگاشته است.
زمانى که محمد در میان اعراب ادعاى پیامبرى کرد و به بزرگان مكه و اعتقاداتشان فحاشى میكرد، عده اى از اعراب مكه که داراى سواد و دانش بالا و مطالعات تاریخى بودند وى را متهم کردند که ادعاهاى محمد تكرار اسطوره هاى باستانى به شكلى ناقص است و حتى آنها میتوانند این داستانهاى باستانى را کاملتر و بهتر بیان کنند.
یكى از این اشخاصی که با دانش و سواد خود، مدعاى پیامبرى را به چالش میكشید و بارها و بارها وى را به سخره گرفته بود، شخصى بود به نام نضر بن حارث! نضر بن حارث، و گفته تاریخى اش نسبت به آیات قرآن: « اینها چیزى نیست جز افسانه های باستانى »
عقل و دانش روزی به بهترین دین انسانها تبدیل میشود، ممكن است نسلی بیاید و به آنچه نضر بن حارث انجام داده الگو قرار داده و مجسمه ای براى بزرگداشت وى بسازند.

نضر بن حارث کیست؟
او روشنفكر و متفكر نامدار قریش در آن زمان بود، نقش وى در شكست و خنثى کردن دعوت محمد در مكه بدلیل تسلط بالایش بر فرهنگ، دانش و تاریخ تمدنهای باستانى غیر قابل انكار است و به همین دلیل مورد خشم محمد قرار گرفت و در اولین فرصت، جهت عقده گشائى و در جبران رسوائى هایش، نضر بن حارث را بزدلانه به قتل رساند.
در آن دوران هرکسى که قادر به خواندن و نوشتن بود یک دانشمند محسوب میشد. اما چگونه یک مرد می تواند همه اسطوره هاى باستانى را به مانند نضر بن حارث ، بطور کامل مطالعه کند و بشناسد؟
نضر بن حارث از بزرگترین روشنفكران زمان خود در قریش بود که در سرزمین های روم، پارس و نجران گشت و گذار کرده، علوم آنها را آموخت و افسانه ها، داستان ها و تاریخ آنها را به خوبى می شناخت.
در هنگامى که محمد دعوت خود را مبنی بر اینكه باغهای عدن در انتظار او هستند، صنوبرها و دخترانى با پستانهاى برجسته و پسران جاودانه وجود دارند و برای همه کسانی که او را دنبال می کنند شراب و عسل فراوان وعده میداد، همزمان از روش ارعاب و وحشت نیز استفاده می کرد، ارعاب و وحشت علیه کسانی که نبوت او را انكار می کردند.
محمد منتقدینش را به خدایی سادیستی که منكرانش را کباب کرده و پوست آنها را دوباره میرویاند تا برای همیشه و ابد کباب شوند تهدید میكرد.
محمد برای تأیید ادعاى نبوت خود، داستان هایی از افسانه اسطوره هاى یهودیان، رومیان و همچنین اساطیر ماقبل تاریخ را که امروزه مسلمانان هر روز آنها را می خوانند، تعریف میكرد.
اکثر این داستانها، داستان هاى گیج کننده و ناقصى بود که به دست او می رسید، بنابر این او براى رفع و رجوع این نقص ها، برخی از تخیلات خود را به آنها مى افزود به همین سبب وى برخی از این افسانه ها را با هم ترکیب میكرد و برخی از آنها را بطور کامل تغییر میداد. اما داستان شكست خفت بار محمد به نضر بن حارث و اثبات دروغ بودن ادعاى نبوتش در مكه و قبل از فرار شبانه اش به مدینه برمیگردد.
آغاز داستان: اولین تماس در مکه
ادعاى پیامبرى توسط محمد و دعوت او از مكیان به مدت ١٣ سال قبل از فرار شبانه اش ادامه داشت و طی ١٣ سال به گواه تمامى مورخان و سیره نویسان مسلمان، پیروان محمد کمتر از ١٠٠ نفر بودند، که بیشترین نفرات آنها فقیر و مستمندان بودند،
شاید سئوال پیش بیاید که؛ چرا؟
در پاسخ میگویم؛ زیرا او با استدلال و منطق نمیتوانست کسى را قانع کند به همین دلیل او به فقرا وعده زندگى دوم پس از مرگ را داد که در آن بهشتهایی مملو از رودخانه هاى عسل، تعداد نامحدود زنان باکره زیبا با پستانهاى برجسته و مشروبات الكلی، خانه ها و کاخ هاى مجلل که همه و همه بصورت رایگان بدون کار کردن و زحمت کشیدن و بصورت دائمى، قرار دارد، چگونه یک فقیر که لقمه نانى براى خوردن ندارد، فریب این وعده را نخورد!؟
نضر بن حارث اولین شخصى از قریشیان بود که با شنیدن ادعاى محمد و آیاتى که میخواند گفت: تمام حرفهاى محمد، افسانه هاى اساطیرى که بطور ناقص برایش نقل کرده اند. پس از اینكه نضر چنین حرفى را زد، محمد این آيه ١٥ سوره قلم را نوشت: إذا تتلى عليه ءايتنا قال أسطير ٱلْولين

ترجمه: اگر آيات ما برای او تلاوت شود، او ميگويد افسانه های پيشينيان است.
این آیه مستقیماً نضر بن حارث را مخاطب قرار می دهد، پس از اینكه آیات قرآن را افسانه هاى پیشینیان خطاب کرده بود. نضر بن حارث به مكیان می گفت که اگر این داستانهایی که محمد نقل می کند معیاری برای نبوت باشد، پس او نیز می تواند مانند محمد ادعای نبوت کند، زیرا او می تواند داستانهائى را بگوید که هم کاملتر و هم زیباتر و هم با معنا و مفهومتر از داستانهاى محمد است، نضر بن حارث بدلیل سفرهاى فراوانش و سواد و دانش بالائى که داشت، مطمئنا افسانه هاى فرهنگهاى مختلف را مطالعه کرده بود و از آنها خبر داشت.
نضر بن حارث حتى اعلام کرده بود که می تواند اشعار یا متنهاى نثر و ادبى منظمى بنویسد که از آیات نامفهومى که محمد میگوید صدها بار بهتر باشد.(شوربختانه نوشته ها یا اشعارى که این مرد بزرگ نوشته بود هرگز بدست ما نرسیده است زیرا او محمد را چنان آچمز کرده بود که در بهترین فرصت ممكن دستور اعدامش را صادر کرد و اگر چیزى از او مانده رو را مطمئنا ازبین برده است/نویسنده)
در ادامه این مقاله خواهید فهمید که چرا پیامبر اعراب، زمانى که در راهزنیهاى ابتدائى خود در غزوه بدر، نضر را به اسارت درآورد بر خلاف باقى اسراء که در مقابل دیه آزاد میشدند، حكم اعدامش را صادر کرد. (این عمل محمد نشان دهنده عقده هاى حقیرانه کسى که ادعا میكند از سوى الله براى هدایت بشر آمده و پیروان بى خردش او را پیام آور صلح و دوستى مینامند/مترجم)
جای تأسف بسیار است که تمام آنچه نضر بن حارث در زمان حیاتش در مخالفت و نقد قرآن محمدى نوشت بطور کلى توسط مسلمانان از بین رفته است همانگونه که شعرهای طنزی که در آن زمان شاعران مختلف درباره محمد گفته بودند.
بدینوسیله، اسلام روشى احمقانه را بنیان نهاد (آنهم توسط خالد بن ولید سردار خونخوارى که محمد براى ارعاب قبایل عرب او را به فرماندهى دسته راهزنى اش منصوب کرده بود. خالد بن ولید تمامى نوشته هائى را که علیه محمد نوشته میشد را می سوزاند و از بین می برد، بنابراین سوختن کتاب های متفكران به یک تفریح اسلامی تبدیل شد که امروزه نیز ادامه دارد، البته با پیشرفت تكنولوژى و گسترش اینترنت، سوزاندن کتب و تحریف تاریخ توسط اسلامگرایان غیر ممكن شد بطورى که تكنولوژى اینترنت تبدیل به یک کابوس براى متولیان اسلام و باقى ادیان شده است، خروج میلیونها جوان از اسلام حاصل این شبكه جهانى و فعالیت منتقدین اسلام است).
روز امتحان محمد توسط نضر بن حارث: داستان از آنجا آغاز می شود که نضر می خواست محمد را در برابر همه مردم مكه آزمایش کند و در یک تحدى از او خواست تا ادعاى نبوت خود را اثبات کند، بدینوسیله محمدى که ادعاى زیرکى میكرد در دام نضر افتاد، زیرا نضر فردی فرهیخته بود و از همه داستان ها و افسانه های ملت های دیگر آگاه بود و راه به دام انداختن افراد شیاد و دروغگو را خوب میدانست.
نضر بن حارث و عقبه بن ابی معیط برای اثبات ادعاى نبوت خود سه سوال برای محمد آماده کردند و محمد باید به دلیل ارتباط با وحى به سادگی به این ٣ سئوال پاسخ دهد.
سئوال اول: در مورد مردان جوانی که به درون غار رفتند، موضوع آنها چیست و تعداد آنها چند نفر بود؟(اصحاب کهف)
سئوال دوم: موضوع مردی که کره زمین را طواف کرده بود و به شرق و غرب زمین رسیده بود چیست.(ذوالقرنین)
سئوال سوم: روح چیست؟ در مورد روح برایمان توضیح بده! محمد از نضر بن حارث و مكیان خواست که دو روز به او مهلت دهند تا بتواند پاسخ این سئوالات را برای آنها بیاورد.
غالباً در اینطور مواقع محمد به سراغ ورقة بن نوفل(پسر عموى خدیجه) می رفت که مردی دانا بود و به زبان عبری تسلط داشت و به قول برخى از مورخین، کشیش بزرگ مكه بود. او در مورد اکثر ادیان و افسانه های پیش از اسلام مطالعه کرده بود و در این زمینه اطلاعات فراوانى داشت.فردای آن روز آمد و رفت بدون اینكه محمد به وعده خود عمل کند و روز بعد از آن نیز گذشت اما محمد نیامد، روز سوم، روز چهارم، ولى خبرى از محمد نشد.
محمد براى اثبات ادعاى نبوت خود و پاسخ به سئوالات مطرح شده ٢ روز مهلت خواسته اما اکنون ١٤ روز گذشته و از او خبرى نیست.
پس از پانزده روز و پس از مدتها جستجوی محمد، او با پاسخ سئوالها بازگشت.
اما ابتدا باید براى تاخیرش بهانه ای دست و پا میكرد. محمد دلیل تاخیرش را چنین بیان کرد: وقتی قول داد که روز بعد (فردا) به مكیان پاسخ میدهد، انشالله نگفته بود و این توجیه به صورت آیه ای در سوره کهف آمد:
سوره كهف آيات ٢٣-٢٤:وَلا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا ﴿۲۳﴾إِلاَّ أَن يَشَاء اللَّهُ﴿٢٤﴾
ترجمه: و هرگز در مورد چيزی نگو كه من آن را فردا انجام خواهم داد مگر اينکه الله بخواهد.
آیا دلیل اینكه محمد در زمان مناسب نیامده است، نگفتن انشالله است ؟
جالب اینكه از آن روز به بعد مومنان معتقدند که اگر آن جمله جادویی را نگفته باشند، آنچه در انتظار آنهاست است اتفاق نخواهد افتاد.
اما پاسخ محمد به پرسشها: پاسخها به صورت آیاتی آمد که محمد آنها را از جانب الله نوشته است.
سئوال اول: مردم غار(اصحاب کهف)، تعداد آنها چند نفر است؟
پاسخ محمد، آيه ٢٢سوره كهف بود: سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ ۖ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ ۚ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ ۗ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا ﴿٢٢﴾

ترجمه: خواهند گفت كه سه تن بوده اند و چهارمين آنها سگشان بود و مى گويند پنج تن بوده اند و ششمين آنها سگشان بود تير در تاريکى مى اندازند و عده ای مى گويند هفت تن بوده اند و هشتمين آنها سگشان بود بگو پروردگارم تعدادشان را ميداند.
الله خودش هم تعداد افراد غار را نمی دانست، بنابراین پاسخى سخیف و بى ارزش را انتخاب کرد که قانع کننده نبود و تعداد افراد معینى را مشخص نكرد.
ملاحظه میكنید، آیه اى که مسلمانان آنرا کلام الله مینامند، چیزى نیست جز جهل و سردرگمی و پیچاندن مخاطب! درصورتى که پاسخ این سئوال کاملا ساده است، تعداد دقیق افراد را بگویید، و این کافی است. شاید سه، پنج یا هفت !!! این بدان معناست که محمد، پس از پانزده روز تاخیر، با جواب قاطع نیامده بود و هرکسی که به او در پاسخ دادن کمک کرده بود، اطلاعات گیج کننده و غیر دقیقى را در اختیار او قرار داده بود.
مگر نه اینكه آیات را جبرئیل از سوى الله براى محمد مى آورد؟
چگونه ممكن است الله براى تثبیت موقعیت فرستاده اش، پاسخ صریح و قانع کننده ندهد و دشمنانش را مبهوت و مقهور نكند؟ نكته جالب این است که او در همین آیه به محمد می گوید: (بگو، پروردگارم از تعداد آنها باخبر است).
اگر او تعداد آنها را می داند، چرا تعداد آنها را بدون معما و پیچاندن، مستقیم و صریح نمی گوید؟
داستان مردم غار(اصحاب کهف) یک داستان خیالی است، که توسط یک روحانی مسیحی در قرن ششم میلادی به عنوان یک داستان آموزشی براى خطبه خواندن و موعظه کردن ساخته شد و در مناطق وسیعی از اروپا گسترش یافت و از آنجا بوسیله بازرگانان و تجار به سرزمین اعراب راه یافت. این داستان نه واقعى است و نه منطقى ولى محمد از زبان الله آنرا در قرآن بیان کرده است.
سئوال دوم: موضوع مردی که کره زمین را طواف کرده بود و به شرق و غرب زمین رسیده بود چیست.(ذوالقرنین)
در این مورد هم پاسخ محمد شبیه به سئوال قبلی بود. مبهم و غیر واضح و بدون ارائه هر نوع اسمى!
محمد پاسخ را به صورت آیاتى که همراهش بود (آیات ۸۳ تا ۸۵ سوره کهف) چنین ارائه داد:وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا ﴿۸۳﴾ و از تو در باره ذوالقرنين مى پرسند بگو به زودی چيزی از او برای شما خواهم خواند (۸۳)
ِإِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا ﴿۸۴﴾ ما در زمين به او امکاناتى داديم و از هر چيزی وسيله ای بدو بخشيديم (۸۴)
َفَأْتَبَع َسَبًبا﴿۸۵﴾ تا راهى را دنبال كرد (۸۵)
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا﴿ ۶ ۸ ﴾
تا آنگاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد سپس ديد كه خورشيد در چشمه ای گلآلود و سياه غروب مى كند و نزديك آن طايفه ای را يافت فرموديم ای ذوالقرنين [اختيار با توست] يا عذاب مى كنى يا در ميانشان [روش] نيکويى پيش مى گيری (۸۶)
در این آیات نام آن مرد ذکر نشده بود، و محمد با یک داستان مضحک از پاسخ دقیق فرار کرد و اصحاب، سیره نویسان و مفسران قرآن را تا امروز در حال دست و پا زدن تنها گذاشت.
افسانه ذوالقرنین(مردى با دوشاخ) یكى از اسطوره هاى سریانى-اکدى است که در آن همیشه اسكندر مقدونى را با دو شاخ بر روى سرش به نمایش میگذاشته اند و داستان چشمه لجن یا تاریک نیز جزئى از همان افسانه سریانی اکدى میباشد، زمانى که اسكندر به سوى طلوع آفتاب رفت و دید که خورشید از دریا طلوع میكند، همچنین در اینباره شخصیت اسطوره اى دیگرى به نام نارام سن یا نارام سین وجود دارد که نوه سارگون آکدی بود، و داستان هایی که در آنها افسانه یاجوج، مأجوج و چشمه تاریک وجود دارد.
در واقع منبع اصلى این افسانه را کسى نمیداند اما اینكه قرآن آنرا از روى افسانه نارام سین کپى کرده است، موضوعى است گریز ناپذیر.
در میان روایات اسلامى حدیثی وجود دارد بدین مضمون: ابوذر غفاری مى گويد:دست در دست پيامبر قدم مى زديم و هردو به آفتاب خيره شده بوديم تا آنکه غروب كرد.گفتم: ای پيامبر خدا! خورشيد كجا مى رود؟ گفت:آسمان. و از آسمانى به آسمانى بالَ خواهد رفت تا اينکه به آسمان هفتم نزديك مىشود كه زير عرش است.آنجا به سجده مىافتد و فرشتگان نگهبان خورشيد همراه او سجده خواهند كرد. آنگاه خورشيد مى گويد: خدايا! فرمانم مى دهى كه از مغرب طلوع كنم يا از مشرق؟ و اين همان كلام خداوند است: «خورشيد به قرارگاهش مى رود. اين است تقدير خدای توانا و دانا». (يس ۳۶)             
واقعا چرا سیره نویسان و راویان حدیث براى توجیه این داستان چنین دست و پا میزنند؟؟
زیرا در واقع جایی که خورشید غروب و یا از آن طلوع کند وجود خارجى ندارد، اما محمد براى طفره از پاسخ به این سئوال و با مشورت با معلمانش مجبور به کپى بردارى این داستان بطور ناقص شده است و تا امروز تمامى مترجمان و مفسران در تلاش براى رفع و رجوع این اشتباه پیامبرشان تقلا میكنند.
در ادامه یكى از الواح گلى قوم اکده که در اکتشافات بین النهرین یافت شده و در مورد افسانه نارام سین میباشد را ارائه میكنیم:


همانطور که در این لوح میبینید،
١) شخصى بر بالاى دیوار یا سد ایستاده که داراى دو شاخ میباشد(در عربى شاخ را قرن مینامند و شخص داراى دو شاخ را ذو القرنین)
٢) جائى که خورشید در حال طلوع است و مرد شاخدار به سوى آن روان است ٣) سدى که زیر پاى اوست ٤) عده اى از مردم در زیر آفتاب بدون سرپناه هستند ٥) عده اى از مردم در زیر زمین زندگى میكنند
سوال سوم: روح چیست؟
پاسخ: طبق معمول محمد هیچ جواب واضح و قابل فهمى به سئوال کننده نداد.
محمد که ادعاى پیامبرى از سوى الله و ادعاى ارتباط با او بوسیله فرشته اى به نام وحى را داشت در پاسخ به یک سئوال ساده و واضح در مورد روح این آیات را ارائه داد:
سوره اسراء آيه ۸۵: وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً ﴿۸۵﴾
ترجمه: و در باره روح از تو مى پرسند بگو روح از دستورات پروردگار من است و به شما از دانش جز اندكى داده نشده است (۸۵)
بله، روح از دستورات پروردگارت است، اما آیا پروردگارت به تو نگفت که روح چیست؟
تصور کنید که از یک ستاره شناس که تمام عمرش را در حال تحقیق و مطالعه در ستارگان بوده است، بپرسید: کسوف چیست؟
و او در پاسخ بگوید: من با الله تماس گرفتم و الله گفت: بگو کسوف از دستورات پروردگارم است و شما دانش زیادی در اینباره ندارى!!
مضحک تر ازین پاسخ شنیده بودید؟؟
آنوقت اسلامگرایان شیعه و سنى فریاد میزنند که محمد کل مشرکان مكه را مبهوت علم و دانش خودش کرده بود و هیچ سئوالى نبود که نتواند پاسخ بدهد اما کماکان با او مخالفت میكردند و به گمراهى رفتند چون نمیخواستند حقیقت را بپذیرند.
بله اکنون چون نماینده اى از سوى مردم مكه وجود ندارد و اسلامگرایان یكه تاز میدان هستند میتوانند هر دروغى را به خورد پیروان بیخرد اسلام بدهند. اما آیات قرآن خودش گویاى خیلى ازین مسائل است.
خلاصه اینكه، محمد پس از پانزده روز غیبت، برخلاف وعده اى که داده بود، پاسخ های ضعیف و غیر قابل قبولى را ارائه کرد. ٣ سئوال ساده اى کل ادعاى محمد را با خاك یكسان کرد، تعداد اشخاصى که اصحاب کهف نامیده شده اند، ماهیت واقعى ذوالقرنین و اینكه او کیست و ماهیت روح چیست؟
محمد در این مناظره با شكستى خفت بار در مقابل مكیان و خصوصا مرد دانشمندى مانند نضر بن حارث، ادعاى نبوتش با چالشى بسیار بزرگ روبرو شد و همین موضوع باعث شكست ادعاى نبوتش در مكه و عدم پیوستن افراد به دین جدید او شد چنانكه در مدت ١٣ سال ادعاى نبوت در مكه و خصوصا در میان قوم خودش قریش، کمتر از ١٠٠ نفر که اکثرا برده هاى فرارى و فقرا بودند، به او پیوستند.
این مسئله باعث شد که محمد هیچ شانسى براى موفقیت در ادامه راه خود نداشته باشد و در فكر فرار به مكانى دیگر افتاد.
قبل از ادامه خوب است برخی دیگر از آیاتی که در مورد مناقشات بین محمد و نضر بن حارث است را بازخوانی کنیم:
وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُواْ قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاء لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ﴿انفال/ ٣١﴾
ترجمه: و چون آيات ما بر آنان خوانده شود مى گويند به خوبى شنیديم اگر مى خواستیم قطعا ما نیز همانند اين را مى گفتیم اينها چیزى جز افسانه هاى پیشینیان نیست (۳۱)
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ﴿نحل/۱۰۳﴾
ترجمه: و مى دانیم که آنان مى گويند بشرى به او مى آموزد، زبان کسى که اين نسبت را به او مى دهند غیر عربى است ولى قرآن به زبان عربى روشن است (۱۰۳)
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلاَّ إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْمًا وَزُورًا ﴿فرقان/ ٤﴾
ترجمه: و کسانى که کفر ورزيدند گفتند اين آيات چیزى نیست جز دروغى که آن را بافته اند و گروهى ديگر به وى در اينکار کمك کرده اند قطعا ظلم و اتهامى زده اند (۴) َ ُ
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ﴿لقمان/ ۶﴾
ترجمه: و برخى از مردم کسانى اند که سخن بیهوده را خريدارند تا ديگران را ناخواسته از راه خدا گمراه کنند و آنرا را به ريشخند گیرند براى آنان عذابى خوارکننده خواهد بود (۶)
این آیه در اینجا مهم است زیرا اکثر اسلامگران آن را به عنوان دستور منع موسیقی تفسیر می کردند، در حقیقت این آیه در مورد نضر بن حارث نازل شده است زیرا او کتابهای فارسی با ترجمه عربى را داشت و از آنها داستانهایی مانند داستانهای قرآن را براى مردم میخواند
سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ﴿المعارج / ١﴾
پرسنده اى از عذاب واقع شونده اى پرسید (۱)
لِّلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ ﴿المعارج / ٢﴾
که اختصاص به کافران دارد [و] آن را بازدارنده اى نیست (۲)
سئوال کننده در این آیات همان نضر بن حارث میباشد که گفت:
وَإِذْ قَالُواْ اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاء أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ﴿انفال/٣٢﴾
ترجمه: و هنگامى که گفتند خدايا اگر اين آيات حقیقت و از جانب توست پس بر ما از آسمان سنگهايى بباران يا عذابى دردناك بر سر ما بیاور (۳۲)
پایان زندگى نضر بن حارث به دست محمد، نشان از تنفر غیر قابل تصور یک انسانى با عقده فروخورده و بى حد و حصر و همچنین غیر قابل باور بود. کسى که خود را پیامبر و فرستاده خداى جهانیان براى هدایت بشربت معرفى میكرد اما در عمل قادر به اثبات این ادعاى مضحک نبود.
اکنون شخصى بعنوان اسیر بدستش افتاده که تنها با طرح چند سئوال تمامى آن ادعاها را پوچ و بى ارزش کرده بود. نضر بن حارث مردى بزرگ بود که در تلاش براى نابودى خرافات و جهالتى بود که محمد براى مكیان به ارمغان آورده بود، افسانه هاى باستانى اش را در برابر چشم همه بر سرش خراب کرده بود و ادعاى نبوت دروغینش را با شكستى بزرگ روبرو کرده بود که باعث فرار او ازین شهر شد.
سالها بعد راهزنان به فرماندهى محمد در منطقه بدر راه یكى از کاروانهاى ابوسفیان را مسدود کرده و تمامى اجناس و اقلام کاروان را به سرقت بردند، سرقتى به دستور الله و راهزنیهاى مقدس به دستور محمد!
نضر بن حارث در میان هفتاد مكی که همراه کاروان بودند بدست راهزنان مسلمان اسیر شد، بنابراین محمد دستور داد که اسیران را در ازای پرداخت دیه از سوى خانواده و بستگانشان، آزاد کنند (عدهاى مسلمان ناآگاه میگویند آخوندها بر خلاف اسلام عمل میكنند!! اتفاقا گروگان گیرى از شهروندان غربى و طلب پول از دولتهایشان، همان کارى است که پیامبرشان الگویش بوده است/ مترجم)، او همچنین شرط کرد که اسیران فقیرى که قادر به پرداخت دیه نیستند، در ازاى آموزش خواندن و نوشتن به ده نفر از مسلمانان آزاد شوند. (توجه داشته باشید کسانى که باسواد بودند فریب محمد را نخوردند و تنها افراد بیسواد بدنبال وى راه افتاده بودند/مترجم)
اما محمد در میان اسیران، نضر بن حارث و عقبه بن ابی معیط را کنار گذاشت و حسابشان را از بقیه جدا نگه داشته و دستور قتلشان را صادر کرد. دستور قتل این دو نفر تنها و تنها حس حقارت محمد و عقده هاى فرو خورده شكست در مناظره با نضر را اثبات کرد.
سیره نویسان نوشته اند که: نضر بن حارث پس از اسارت به زندانی کنارى خود گفت: والله قسم، محمد قاتل من است، زیرا او با چشمانى که پر از تنفر و مرگ بود به من نگاه کرد.(آیا می توانید میزان نفرت محمد نسبت به نضر و عقده اى که در وجودش انباشه شده بود را متصور شوید! و همچنین دریابید که نضر به الله سوگند یاد می کند، زیرا موضوع بت پرستی اعراب نیز دروغى است که مورخین در داستان سراسر دروغ و جعل اسلام آنرا لحاظ کرده اند/مترجم)
محمد به علی بن ابی طالب دستور داد که نضر بن الحارث را به قتل برساند(علی کسی بود که وظایف قتل را به او واگذار می کردند زیرا هیچگونه رحم و ترحمى در وجود این موجود نبود و در واقع جلاد اسلام بود، اما ملاهاى شیعه او را یک دانشمند و موجودى معصوم عارى از گناه معرفى میكنند/مترجم)!
در این میان، مقداد محمد را خطاب قرار داده و گفت: نضر اسیر ماست (زیرا مقداد کسی بود که او را اسیر کرده بود و حالا تلاش میكرد او را از قتل نجات دهد). دلیل مقداد بر این پافشارى این بود که، نضر بن حارث فردى فرهیخته و باسواد است و در بین مردم مكه جایگاه والائى دارد و همیشه در کاروانها و یا جنگها پرچمدارى مكیان را بر عهده داشت. محمد او را به سكوت دعوت کرد و گفت: آنچه میگویم چیزى است که کتاب الله نیز آنرا امر کرده است. و دستور کشتن عقبه بن ابی معیط را صادر کرد، سپس عقبه گفت: ای محمد، سرنوشت دخترانم چه میشود؟(منظور او این بود که فرزندانش پس از مرگ چه کنند بدون سرپرست)
پیامبر اسلام گفت: آتش جهنم(ترجمه سیره ابن هشام (قاضی ابرقوه) / صفحه ۲۹۷)(این همان پیامبر صلح و دوستى و برادرى و عطوفت و مهربانى و هزاران دروغ و چرند دیگر است/مترجم).
در آنروز محمد با خالى کردن عقده هایش و به آسودگى خاطر تمام، نضر بن حارث و عقبة ابى معیط را به قتل رساند در حالى که اسیر بودند. و از روزی که نضر بن حارث جوان فرهیخته و با سوادى که محمد و الله را با سئوالات ساده به شكست داده بود، کشته شد، شمشیرِ استبداد و جهل بر عقل، دانش و فرهنگ پیروز شد و ما امروز با وجود تكنولوژى و ارتباطات گسترده انسانها و دسترسى به منابع بیشمار، میلیون ها نضر بن حارث داریم که براحتى میتوانند پیامبران دروغین، متولیان ادیان دروغین و پیروان متعصب و بیخردشان را بر سر جاى خود میخكوب کنند اما، از ١٤٠٠ سال پیش تاکنون شمشیر ادیان هنوز با دانش و علم و منطق مبارزه می کند.
تمام آنچه در این مقاله آمد برگرفته از کتب تاریخ اسلامى است، با وجود اینكه ما فقط یک سوى داستان تاریخ اسلام را با تمام تحریفات و جعلیاتش در دست داریم، باز هم این یک داستان دردناك و وحشتناك است و باید متصور شد که محمد و پیروانش چقدر جنایت بر علیه انسانهاى فرهیخته در طول تاریخ انجام داده اند.
نمونه قابل لمس و حاضر آن حكومت اشغالگر آخوندهاى جنایتكار که در ٤٠ سال اخیر هزاران نفر از فرهیختگان این سرزمین را به جرم انتقاد از آنها به چوبه هاى دار سپرده و یا ترور کردند./مترجم