از اين آيه دو موضوع را ميتوان استخراج كرد:
اول اينكه حمله به كاروانها از سوى مسلمانان انجام شده و بر خلاف ادعاى مسلمانان دفاعى نبوده است
و دوم اينكه حمله به كاروانهاى تجارى غير مسلح هدفش تنها به دست آوردن غنائم بوده كه در اصطلاح به آن راهزنى ميگويند
ما قصد نداريم در اين مقاله وارد بحث جنگهاى مسلمانان صدر اسلام شويم ولى ذكر اين مسئله براى اين بود كه فقط بدانيم قصد از اين گونه جنگها فقط راهزنى بوده و ادعاى قبلى خود را در اينباره اثبات كنيم.
حال براى باز كردن بيشتر موضوع سرى ميزنيم به قديمى ترين كتاب تاريخ مسلمانان يعنى كتاب سيرة الرسول يا همان سيره كه توسط ابن اسحاق همدانى و حدود ١٥٠ سال پس از وفات محمد نوشته شده است.
ابن اسحاق در مورد غنايم حاصله از اين راهزنيها و در پايان قصه هر يك از آنها مينويسد:
غنايم بدست آمده فقط توسط شخص پيامبر اسلام بين مسلمانان تقسيم مى شد و كسى ديگرى اجازه اينكار را نداشت. ايشان ابتدا يك پنجم غنايم كه سهم خدا و پيامبرش بود را كنار ميگذاشت و باقى مانده را بين مسلمانان تقسيم ميكرد.
در آيه ٤١ از سوره انفال اين مسئله به وضوح مطرح شده است.
ترجمه آيه: بدانيد كه هر غنيمتى بدست آوريد يك پنجم آن سهم خدا و پيامبر و خويشاوندان اوست …
نكته جالبى كه اينجاست اين است كه: هيچ خدائى در ظاهر در كار نبوده و كسى نيز او را نميديده است تنها محمد ادعاى ارتباط با او را كرده است و سهم اين خداى ناديده را نيز ايشان برميداشته كه به او بدهد …
با توجه به ادعاى ابن اسحاق، تنها شخصى كه مسئول تقسيم غنايم بوده است خود پيامبر اسلام بوده كه غنايم را تقسيم ميكرده و اطلاق نام قاسم يا ابوالقاسم به وى تنها به دليل تقسيم غنايم حاصله از راهزنيها بوده است.
در زبان محاوره عرب كسى را كه مسئول كارى است يا كارى را بر عهده دارد را لقب ‘ابو’ همان فعاليت را به او ميدهند.
مثال: به ماهى فروش يا كسى كه در ارتباط با ماهى فعاليت ميكند سماك يا ابوالسمك ميگويند
به كسى كه در امورات آهن فعال است ابوالحديد و الاخ …
اين القاب در ميان اعراب فراوان است و پيامبر اسلام بدليل اينكه مسئول تقسيم غنايم بوده را قاسم(تقسيم كننده) يا ابوالقاسم(مسئول تقسيم) خطاب ميكرده اند.
ما در ابتدا احاديث شيعه را در اينمورد بررسى كرديم، حال سرى هم به كتب اهل سنت ميدنيم كه ببينيم آنها در اينمورد چه ميگويند و آيا ادعاى ما را تاييد ميكنند يا خير!
در كتاب عمدة القارى كه شرحى است بر احاديث كتاب صحيح بخارى كه مهمترين و معتبرترين كتاب حديث اهل سنت ميباشد، در صفحه ٣٨ بابى وجود دارد به نام: فإن لله خمسه و للرسول يعنى الرسول قسم ذلك
ترجمه اين جمله ميشود: خمس براى خدا و رسولش است يعنى رسول آنرا تقسيم كرده است
در ابتداى اين باب از زبان پيامبر اسلام نوشته است: انما انا قاسم و خازن و الله يعطى
كه ترجمه آن چنين است: براستى كه من قاسم(تقسيم كننده) و انبار كننده هستم و خدا دهنده
اما در صفحات بعد اين كتاب رواياتى وجود دارد كه در اينجا دو روايت از ميان آنها كه صحت آنها تاييد شده را نيز خدمت شما ارائه ميكنم.
روايت اول:
ولد لرجل منا غلام فسماه محمدا فقال له قومه لا ندعك تسمي باسم رسول الله صلى الله عليه وسلم فانطلق بابنه حامله على ظهره فأتى به النبي صلى الله عليه وسلم فقال يا رسول الله ولد لي غلام فسميته محمدا فقال لي قومي لا ندعك تمسي باسم رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم تسموا باسمي ولا تكتنوا بكنيتي فإنما أنا قاسم أقسم بينكم
ترجمه: راوى ميگويد: يكى از مردان ما پسرى برايش بدنيا آمد كه نامش را محمد گذاشت، خويشانش به او گفتند: به تو اجازه نميدهيم نام پيامبر را بر فرزندت بگذارى. مرد نيز فرزندش را بر روى دوشش گذاشت و به سوى پيامبر اسلام رفت. قصه را برايش تعريف كرد و از او نظرش را خواست. پيامبر اسلام گفت: فرزندانتان را به نام من نامگذارى كنيد ولى كنيه مرا بر فرزندانتان نگذاريد زيرا تنها من قاسم هستم و در بينتان تقسيم ميكنم.
اين حديث از راويان مختلف و به همين منوال در كتب معتبر اهل سنت آمده است و در تمامى اين احاديث راوى جابر ابن عبدالله است كه نزد شيعيان نيز داراى اعتبار بالائى است.
حال به روايت دوم ميپردازيم.
روايت دوم:
ولد لرجل منا من الأنصار غلام ، فأراد أن يسميه محمدا – قال شعبة في حديث منصور : إن الأنصاري قال : حملته على عنقي ، فأتيت به النبي صلى الله عليه وسلم . وفي حديث سليمان : ولد له غلام فأراد أن يسميه محمدا – قال : سموا باسمي ولا تكنوا بكنيتي ، فإني إنما جعلت قاسما أقسم بينكم . وقال حصين : بعثت قاسما أقسم بينكم . وقال عمرو : أخبرنا شعبة عن قتادة قال : سمعت سالما عن جابر : أراد أن يسميه القاسم فقال النبي صلى الله عليه وسلم : تسموا باسمي ، ولا تكنوا بكنيتي فإنما انا قاسم اقسم بينكم
الراوي: جابر بن عبدالله المحدث: البخاري – المصدر: الجامع الصحيح – الصفحة أو الرقم: ٣١١٤
خلاصة الدرجة: [صحيح]
ترجمه: باز هم همان روايت قبلى است كه در اين روايت از راويان مختلف نام برده كه همه داستان به همان منوال تعريف كرده اند و بعضى نيز نام فرزند شخص را قاسم گفته اند…
و در زير آن نيز صحت روايت را تاييد كرده است.
همانطور كه قبلا اشاره كردم در اين قسمت از كتاب عمدة القارى روايات مختلفى در اينمورد هست كه همه آنها به اين موضوع تاكيد دارند كه پيامبر اسلام حتى اجازه نميداده است كسى نام فرزندش را قاسم بگذارد زيرا اين لقب را فقط برازنده خود ميدانسته بدليل اينكه تنها شخصى كه اجازه تقسيم غنايم و داشتن لقب ابوالقاسم را داشته خود ايشان بوده است.
پس متوجه شديم كه اين لقب به ايشان داده نشده است بدليل اينكه ايشان فرزندى به اين نام داشته زيرا اصولا ايشان داراى فرزند نبود و حتى قادر به توليد فرزند نبود و با توجه به اشاره سوره كوثر به اين مسئله و لقب ابتر(عقيم- مقطوع النسل) كه قريشيان به وى داده بودند كه حتما در يك مقاله ديگر اين موضوع را خواهم شكافت.
حال برگرديم بر سر ادعاى مضحك شيعيان و بت سازى از على! من هرچه كتابهاى معتبر تاريخى مسلمانان چه از تشيع و چه از اهل سنت را ورق زده و جستجو كردم، در هيچ جا نديدم كه على خود را فرزند محمد خطاب كرده باشد و يا محمد خود را پدر على!
بازهم در جستجوهاى فراوان در هيچ جا نديدم كه على را تقسيم كننده بهشت و جهنم معرفى كرده باشند و يا اينكه كسى على را قاسم خطاب كرده باشد. اين از شاهكارهاى افسانه سرائى روحانيون شيعه است كه با تحريف تاريخ و با سانسور منابع تاريخى و اضافه كردن خزعبلات خود و دادن آنها به خورد مردم نااگاه، بت هاى رنگارنگ و طلا اندودشان را براى پر كردن جيبهاى گشادشان، مقدس جلوه ميدهند.
اسلامگرايان و روحانيون فاسد و ياوه گو، يادشان بماند و اين را در گوشهايشان فرو كنند كه در اين زمانه و با پيشرفت علم و آگاهى بشر و همچنين وسائل ارتباطى آسان و در سطح جهانى، كسانى پيدا شده اند كه تنها با قلم هايشان براحتى ميتوانند تمام رشته هاى ١٢٠٠ ساله شان را پنبه كرده و با افشاى دروغهايشان آنها را در ميان مردم و خصوصا جوانان روسياه كنند كما اينكه صاحب اين قلم تاكنون در اين راه بسيار بيش از آنچه خودش فكرش را ميكرد، موفق بوده است.