چه كسى مذهب شيعه، خرافى ترين و ضدبشرى ترين آئين جهان را بوجود آورد؟

Print Friendly, PDF & Email

اين مقاله يكى از مهمترين مقالاتى است كه در سایت نقد اسلام قرار داده شده است زيرا حاوى اطلاعاتى است كه ما را با ماهيت مذهب شيعه و چگونگى بوجود آمدن اين مذهب كه با جرأت ميتوان آنرا ضدبشرى ترين و خرافى ترين آئين تاريخ بشريت است آشنا ميكند. اما قبل از اينكه به متن مقاله بپردازيم، مايلم منابع بسيار مهمى كه اين مقاله را از متن آنها استخراج كرده ام اشاره كنم و سپس به شخص يا اشخاصى كه پايه گذار خرافى ترين مذهب دنيا هستند بپردازم.
منابعى كه در ادامه نام آنها را مى آورم از معتبرترين منابع تاريخى و روائى خود شيعيان هستند که به بیان احوال عبدالله بن سبا(موسس مذهب شيعه)، گمانها و عقاید او پرداخته‎اند. فراموش نشود كه علی بن ابيطالب و فرزندان و نوادگان وى در طول تاريخ زندگيشان هميشه و هرجا ازين مذهب و متوليان آن تبرى جوئيده و پيروان آنرا نكوهش كرده اند كه قبلا نمونه هائى از آنرا برايتان در سايت نقد اسلام جهت مطالعه و تحقيق قرار داده ام.
١) اولین منبع مهمی که ابن سبا در آن ذکر شده کتاب «رساله الارجاء» اثر حسن بن محمد بن حنیفه است که فقیهی موثق است و گفته است:
هرکس ابوبکر و عمر را از خلافت مخلوع بداند، در حقیقت سنت را بی‎اعتبار کرده است. بسیاری از افراد موثق شیعی اخبار ابن سبا را از این کتاب نقل کرده‎اند.
٢) کتاب «الغارات» ثقفی(ابواسحاق ابراهیم بن محمد سعید بن هلال ثقفی اصفهانی) که ابن طاووس متوفی ٢٨٣ هجری او را توثیق کرده و انجمن چاپ و نشر آثار ملی این کتاب را چاپ نموده است.
٣) کتاب «المقالات و الفرق» اثر سعد بن عبدالله اشعری قمی، متوفی ٣٠١ هجری است که در سال ١٩٦٣ هجری قمری در تهران چاپ شد.
٤) کتاب بسيار معروف «فرق الشیعه» اثر محمد حسن بن موسی نوبختی از علمای برجسته‎ی قرن سیزدهم که کاظم الکتبی چندین بار آن را در نجف چاپ کرد و رینر خاورشناس هم در سال ١٩٣١ هم آن را در استانبول چاپ نمود.
٥) کتاب بسيار معتبر رجال کشی اثر ابوعمر و محمد بن عمر بن عبدالعزیز کشی که معاصر ابن قولویه و متوفی سال ٣٦٩ هجری است و موسسه‎ی الاعلمی را در کربلاء آن را چاپ نموده است.
٦) کتاب رجال طوسی اثر شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسی بزرگترين عالم شيعى متوفی سال ٤٦٠ هجری چاپ اول در نجف سال ١٣٨١ هجری، انتشارات محمد کاظم کتبی.
٧) شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه، اثر عزالدین ابوحامد عبدالحمید بن هبه الله مدائنی مشهور به ابن ابی‎الحدید معتزلی شیعی، متوفی سال ٦٥٦ هجری، چاپ اول.
٨) کتاب «الرجال» حسن بن یوسف حلی، متوفی سال ٧٢٦، چاپ تهران، سال ١٣١١ هجری و چاپ نجف سال ١٩٦١ هجری.
٩) روضات الجنات، اثر محمد باقر خوانساری، متوفی سال ١٣١٥، چاپ ایران در سال ١٣٠٧ هجری
١٠) تنقیح المقال در احوال ارجال، اثر شیخ عبدالله مامقانی، متوفی سال ١٣٥١ هجری، چاپ نجف در سال ١٣٥٠ در چاپ خانه‌‏ی مرتضویه
١١) قاموس الرجال اثر محمد تقی تستری، چاپخانه مرکز نشر کتاب تهران، سال ١٣٨٢ هجری.
١٢) روضه الصفا، تاریخ مورد اعتماد اهل تشیع به زبان فارسی، ج ٢، ص ٢٩٢، چاپ ایران
١٣) دائره المعارف موسوم به «مقتبس الاثر ومجدد ما دثر، اثر محمد حسین اعلمی حائری چاپ ١٣٨٨ هجری، چاپخانه‎ی علمیه قم.
١٤) کتاب الکنی و الالقاب، اثر عباس بن محمد رضا قمی، تاریخ ١٣٥٩ هجری، چاپ العرفان، صیدا.
در قسمت اول نام ده تن از علماى نامدار شيعه و نام كتابشان را كه در مورد موسس مذهب خرافى شيعه و نسب او مطالبى را بيان كرده اند را خدمتتان نوشتيم. این موارد تعدادی از کتابهای شیعه است که ما از آن آگاهی یافته ايم.
البته کتاب‎های خطی و چاپی دیگری هم که به بیان زندگینامه‎ی ابن سبا و گروه سبأئیة پرداخته‎اند وجود دارد. كه از جمله آنها ميتوان از : حل الاشکال اثر احمد طاووس، متوفی سال ٦٧٣ هجری قمری.
و الرجال اثر ابن داود نوشته‎ی سال ٧٠٧ هجری و تحریر طاوسی، اثر حسن بن زید الدین عاملی، متوفی سال ١٠١١ هجری و مجمع الرجال اثر قهبائی، نوشته‎ی سال ١٠١٦ هجری و نقد الرجال تفرشی، نوشته سال ١٠١٥ هجری و جامع الرواة اردبیلی، نوشته‌ی سال ١١٠٠ هجری و دائرة المعارف محمد باقر مجلسی، متوفی ١١١٠ هجری و ابن شهر آشوب، متوفی ٥٨٨ هجری و پسر محمد طاهر عاملی، متوفی ١١٣٨ نام برده و نوشته اند. حال ميپردازيم به شخصيتى كه همه مورخين ادعا دارند كه موسس و مبدع آئين خرافه و گمراه كننده تشيع ميباشد.

عقیده‎ی ابن سبا و اعتقادات او

پس از اینکه تعدادی از کتاب‌‎های مورد اعتماد خود شیعه و موثق نزد آن‌‏ها را ذکر نمودیم، عبدالله ابن سباء شخصى است اهل يمن كه يهودى بوده و به ظاهرا مسلمان شده بود.
اکنون به بیان مهمترین موارد اعتقادی ابن سبا می‌‏پردازیم که پیروان خود را به سوی آن و اعتقاد به آن فرا می‎خواند و این افکار گمراه‎کننده به فرقه‌‎هائى سرايت كرد كه خود را شیعه ميناميدند.
علت اینکه ما برای بیان اعتقادات این شخص یهودی به کتب شیعه و روایت آن‌‏ها از معصومین استناد می‌‎کنیم، اینست که:
شیعیان می‎گویند: «اعتقاد به عصمت ائمه باعث شده است که احادیث آن‎ها کاملاً صحیح باشد و برای صحت آن‎ها لازم نیست که سند آن احادیث – آنگونه که اهل سنت معتقدند – با پیامبر متصل باشد». و می‎گویند: «چون امام معصوم است پس شکی در گفته‎های اون نیست».
علامه مامقانی می‎گوید: همه‎ی احادیث ما در صدور از معصوم قطعی هستند. لازم به ذکر است که کتاب مامقانی جزو مهمترین کتابهای جرح و تعدیل نزد شیعه است.
اکنون پس از ذکر این گفته‌‏های علماى شیعی که آنان را مجبور به پذیرش روایات نقل شده در کتابهایشان می‎کند به بیان مهمترین باورهای گمراه‎کننده‎ی ابن سبأ می‎پردازیم.
١) اعتقاد به وصیت: ابن سبأ اولین کسی است که معتقد بود پیامبر برای خلاف علی به مردم سفارش نموده و وی را جانشین خود پس از خویش قرار داده است.
٢) اولین کسی که از دشمنان -فرضی- علی اظهار تنفر نمود و مخالفان او را مورد بررسی قرار داد و به تکفیر آن‎ها اقدام نمود، ابن سبأ بود. البته دلیل ما برای این اعتقاد او، كتاب تاريخ طبرى يا روايت سيف بن عمر نيست، بلكه رواياتى است كه نوبختى و كشى و مامقانى و تسترى و ساير مورخان شيعى نقل كرده اند.
نوبختى ميگويد: گروهي از اهل علم از اصحاب علي روايت كرده اند كه عبدالله بن سبأ، يهودى بوده و مسلمان شده و در ولايت على در آمده است.
او زمانى كه هنوز يهودى بود در مورد يوشع بن نون كه يكى از اصحاب موسي بود دچار غلو شد و زماني هم كه مسلمان شد پس از وفات پيامبر در مورد على هم دچار غلو شد. او اولين كسي است كه اعتقاد به فرضيت امامت علي را گسترش داد و از دشمنان او برائت جست، و مخالفان او را ناسزا گفت.
نوبختى در ادامه ميگويد: از اينجاست كه مخالفان شيعه ميگويند: اصل تشيع از يهوديت سرچشمه میگیرد. در اينجا اين مسئله هم قابل ذكر است كه اعتقاد به وصيت كه مورد تكيه ی ابن سباست، در تورات، اصحاح ١٨ ،سفر تثنيه الاشتراع بيان شده است و در همانجا بيان شده كه هرگز زمانى نخواهد بود كه پيامبرى براي جانشينى موسي وجود نداشته باشد و هر پيامبري در دوره ى خود جانشينى خواهد داشت كه هنگام حيات او زندگى ميكند. نوبختى هنگام توضيح سبأيت ميگويد: آنان ياران عبدالله بن سبأ بودند كه نسبت به ابوبكر و عمر و عثمان و ساير صحابه طعنه ميزد و خود را از آنان مبرا ميدانست و مي گفت كه على او را به اين كار امر كرده است.
٣) او اولين كسى بود كه الوهيت و ربوبيت على را مطرح كرد.
٤) از ميان فرقه هاى غالى شيعه او اولين كسى بود كه ادعاي نبوت كرد.
دليل آن هم روايتى است كه كشى با سند خود از محمد بن قولويه قمى روايت كرده كه گفت: سعد بن عبداالله بن ابيخلف قمي براي من بيان كرد كه محمد بن عثمان عبدي از يونس بن عبدالرحمن از عبداالله بن سنان روايت كرده كه گفت ابوجعفر به من گفت كه عبداالله بن سبأ ادعاي نبوت ميكرد و گمان ميبرد كه على بن ابيطالب خداست!
اين خبر به على رسيد، پس او را فراخواند و از او پرسيد كه آيا چنين گفته اى؟ گفت: آرى و تو خدا هستى و من در درون خود دريافتم كه تو خدا هستى و من هم پيامبر هستم.
على فرمود: واى بر تو، شيطان تو را مسخره كرده است، از اين اعتقاد زشت بر گرد مادرت به عزايت بنشيند، توبه كن. اما ابن سبا اين كار را نكرد، پس على او را زندان كرد و باز از او تا سه روز توبه خواست اما توبه نكرد، پس او را با آتش سوزاند.
اما حقيقت اينست كه على، ابن سبأ را به مدائن تبعيد كرد و ما اين مسئله را به هنگام بحث از برخورد على با او بيان خواهيم كرد. علي مرتضي گفت: شيطان بر او چيره شده و نزد او ميآمد و در ضمير او الهام ميكرد.
كشى با سند خود از محمد بن قولويه دوباره روايت كرده و ميگويد كه سعد بن عبدالله به من گفت كه يعقوب بن يزيد و محمد بن عيسي از ابوعمير از هشام بن سالم براي من روايت كرد كه گفت: از ابو عبدالله شنيدم كه درباره عبدالله بن سبأ و اعتقاد او به خدايى على بن ابيطالب براي ياران خود سخن ميگفت كه: وقتي كه او چنين ادعايي مطرح كرد، اميرالمؤمنين از او طلب توبه كرد اما او انكار نمود، پس او را با آتش سوزاند(#منابع: رجال كشي، ص ٩٨، چاپ مؤسسه اعلمي كربلاء و قاموس الرجال، ج ٥، ص ٤٦١ و تنقيح المقال)
٥) ابن سبأ اولين كسي بود كه اعتقاد به رجعت (يعني بازگشت على به دنيا پس از مرگ و نيز بازگشت پيامبر) را ايجاد كرد. اولين جايي كه ابن سبأ اين عقيده را گسترش داد، مصر بود و ميگفت: جاى تعجب است كه شخصى به رجوع عيسى به دنيا معتقد باشد اما بازگشت محمد را نپذيرد در حاليكه خداوند فرموده است: «إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيكَ القُرآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ
ترجمه: در حقيقت، همان كسى كه اين قرآن را بر تو فرض كرد، يقيناً تو را به سوى وعده‌گاه بازمى‌گرداند. (سوره القصص / آیه ۸۵)
پس مساله رجوع براى محمد شايسته تر است از عيسى(منابع: تاريخ دمشق، نسخه خطى مصور در كتابخانه كتابهاى خطي دانشگاه دولتهاي عربي، شماره ٦٠٢ و تاريخ في ترجمه عبداالله بن سبأ، و تهذيب تاريخ دمشق، ابن بدران، ج ٧، ص ٤٢٨ و تاريخ طبرى).
اما اگر اهل تشيع به روايت مطمئن ابن عساكر كه در كتاب تاريخ خود آن را روايت كرده و ديگران هم آن را روايت كرده اند، راضي نميشوند پس اين روايت را بشنويد كه آمده: سبأيها به شخصي كه خبر قتل علي را برايشان آورد گفتند: اي دشمن خدا تو دروغ گفتي، به خدا قسم اگر مغز او را براي ما ميآوردي و هفتاد انسان عادل را هم بر كشتن او شاهد ميگرفتي، باز هم خبرت را نميپذيرفتيم، زيرا ما ميدانيم كه او نمرده و كشته نشده و نخواهد مرد تا اينكه عرب را رهبري كند و زمين را به تصرف در آورد.
آري اين خبر را سعد بن عبدالله اشعري قمي صاحب كتاب «المقالات والفرق» كه اهل تشيع وي را موثق ميدانند، ذكر كرده است. نوبختي هم در كتاب «فرق الشيعه» عقيده ي سبأيت را ذكر كرده و گفته: «علي كشته نشده و نمرده و كشته نميشود و نخواهد مرد تا اينكه عرب را با عصاي خويش رهبري كند و زمين از عدل و داد پر كند، همانگونه كه از ظلم و جور پر گشته است(منابع: المقالات و الفرق، سعد بن عبدالله قمى، ص ٣١)
اكنون لازم است كه مفهوم رجعت را از نظر اهل تشيع بشناسيم: محمدرضا مظفر ميگويد: «آنچه كه شيعيان دوازده امامى با استناد به روايات اهل بيت درباره رجعت معتقدند اينست كه خداى تعالى گروهي از مردگان را در اشكال دنيايي آنها به دنيا باز ميگرداند و گروهى از آنها را عزت و گروهي ديگر را ذلت ميدهد و اهل حق را بر اهل باطل چيره ميكند و حق مظلومين را از ظالمين باز ميستاند. اين اتفاق به هنگام قيام مهدي خواهد افتاد. كشى با سند خود از محمد بن قولويه دوباره روايت كرده و ميگويد كه سعد بن عبدالله به من گفت كه يعقوب بن يزيد و محمد بن عيسي از ابوعمير از هشام بن سالم براي من روايت كرد كه گفت: از ابو عبدالله شنيدم كه درباره عبدالله بن سبأ و اعتقاد او به خدايى على بن ابيطالب براي ياران خود سخن ميگفت كه: وقتى كه او چنين ادعايي مطرح كرد، اميرالمؤمنين از او طلب توبه كرد اما او انكار نمود، پس او را با آتش سوزاند(منابع: رجال كشي، ص ٩٨، چاپ مؤسسه اعلمي كربلاء و قاموس الرجال، ج ٥، ص ٤٦١ و تنقيح المقال)
البته فقط كسانى به دنيا بر ميگردند كه داراي مرتبه ي والاى ايمانى باشند يا در فساد غرق شده باشند. پس از آن ميميرند و زنده ميشوند و به ثواب و عقاب خود خواهند رسيد، آنگونه كه الله در قرآن كريم حكايت ميكند آن گروه كه با رجعت هم اصلاح نشده اند و به غضب الله مبتلا شده اند باز هم از ميخواهند كه براى بار سوم به دنيا باز گردند، شايد اصلاح شوند: «قالوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثنَتَينِ وَأَحيَيتَنَا اثنَتَينِ فَاعتَرَفنا بِذُنوبِنا فَهَل إِلى خُروجٍ مِن سَبيلٍ» مى‌گويند: پروردگارا، دو بار ما را به مرگ رسانيدى و دو بار ما را زنده گردانيدى. به گناهانمان اعتراف كرديم؛ پس آيا راه بيرون‌شدنى [از آتش‌] هست؟» (سوره غافر/ ۱۱)
(منبع: عقائد الإمامية، محمدرضا مظفر، چاپ دوم، سال ١٣٨١، ص ٦٧ – ٦٨).
قمى كه جزو اشخاص مورد اعتماد شيعه است با سند خويش كه به ابوعبدالله میرساند درباره ی تفسیر آيه «يَومَ يَسمَعونَ الصَّيحَةَ بِالحَقِّ ذلِكَ يَومُ الخُروجِ»
روزى كه فرياد [رستاخيز] را به حق مى‌شنوند، آن روز بيرون آمدن از زمين‌ است. (سوره ق /۴۲)
نقل ميكند كه: ابوعبدالله يوم الخروج را به رجعت تفسير نموده و گفته: نداى قائم از آسمان روز خروج است و آن صيحه همان رجعت است.(منبع: تفسير قمى، ج ٢، ص ٣٢٧)
اهل تشيع براى رجعت، ايمان محض يا كفر محض را شرط دانسته اند. قمى گفته: پدرم از ابن ابي عمير از مفضل از ابوعبدالله نقل كرده كه در مورد آيه: «وَإِذا وَقَعَ القَولُ عَلَيهِم أَخرَجنا لَهُم دابَّةً مِنَ الأَرضِ تُكَلِّمُهُم أَنَّ النّاسَ كانوا بِآياتِنا لا يوقِنونَ»
و چون قول [عذاب‌] بر ايشان واجب گردد، جنبنده‌اى را از زمين براى آنان بيرون مى‌آوريم كه با ايشان سخن گويد كه: مردم [چنانكه بايد] به نشانه‌هاى ما يقين نداشتند. (سوره النمل/۸۲)
گفته: هيچ كدام از مؤمنان كشته نميشود مگر اينكه رجوع ميكند تا اينكه ميميرد و هيچ كس رجوع نميكند مگر در صورت ايمان محض و يا كفر محض(منبع: تفسير قمى، ج ٢، ص ١٣٠ و ١٣١)
اما تفسير درست اين آيه كه مظفر به آن استدلال كرده اين است كه از ابن مسعود نقل شده: «آنچه كه در آيه ی ١١ غافر آمده مانند آيه اي است كه در (٢٨ بقره) آمده كه فرموده: آنان مرده بودند و در صلب پدرانشان قرار داشتند، سپس خداوند آنان را از صلب بيرون آورده و زنده گردانيد، سپس آنان را ميراند و دوباره زنده كرد. اين روايت را فريابي و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابيحاتم و طبراني و حاكم تخريج كردهاند و حاكم آن را صحيح دانسته است.(منبع: الدر المنثور في تفسير المأثور، سيوطي، ج ٥، ص ٣٤٧)
از ابن عباس هم نقل شده كه فرمود: شما قبل از اينكه به دنيا بيائيد مرده بوديد و اين يك مرگ شما بود. سپس خداوند شما را زنده گردانيد، سپس شما را ميراند و در قبرها قرار گرفتيد سپس روز قيامت شما را زنده ميگرداند، پس دو مرگ و دو حيات براي هر انسانى هست. و اين مضمون در آيه ی ۲۸ سوره بقره آمده است(منبع: الدر المنثور في تفسير المأثور، سيوطي، ج ٥، ص ٣٤٧)
٦) ابن سبأ يهودى مدعى شد كه على دابة الارض است و اوست كه مخلوقات را خلق و روزى را گسترانيده است.
ابن عساكر گفته كه: جعفر صادق از پدران خود و آنان از جابر روايت كرده اند كه: پس از اينكه با على بيعت شد در ميان مردم به پا خواست و خطبه خواند، عبدالله بن سبأ رو به او كرد و گفت: تو دابة الارض هستى. علي گفت: از خدا بترس. ابن سبأ ادامه داد: تو مالك هستى، على گفت: از خدا بترس. ابن سبأ گفت: تو مخلوقات را خلق نمودى و رزق و روزى را گسترانيدى.على در نهايت فرمان قتل او را صادر كرد اما روافض گرد آمدند و گفتند: او را رها كن و به ساباط مدائن تبعيد كن.(#منابع: تاريخ دمشق، ابن عساكر و تهذيب تاريخ دمشق، ج ٧، ص ٤٣٠)
باز هم اكثر شيعيان به روايت ابن عساكر اعتقادى ندارند ما برخى روايات را از كتابهاى خود آنها ذكر ميكنيم كه مورد اعتماد آنهاست. قمى در تفسير گفته: در مورد آيه ٨٢ نمل كه الله ميگويد: «وَإِذا وَقَعَ القَولُ عَلَيهِم أَخرَجنا لَهُم دابَّةً مِنَ الأَرضِ تُكَلِّمُهُم أَنَّ النّاسَ كانوا بِآياتِنا لا يوقِنونَ»
ترجمه: و چون قول [عذاب‌] بر ايشان واجب گردد، جنبنده‌اى را از زمين براى آنان بيرون مى‌آوريم كه با ايشان سخن گويد كه: مردم [چنانكه بايد] به نشانه‌هاى ما يقين نداشتند. (سوره النمل آیه ۸۲)
پدرم از ابن ابي عمير از ابوبصير از ابوعبدالله نقل كرده كه گفت: رسول الله به مسجد رفت و ديد كه على در مسجد خوابيده و مقداري شن را جمع نموده و زير سرش قرار داده است. پيامبر با پاى خود وى را تكان داد و فرمود: بپا خيز اى دابه الله.
يكي از اصحاب گفت: اي رسول خدا! آيا همه ما همديگر را با اين اسم صدا بزنيم؟
پيامبر فرمود: نه، به خدا قسم اين اسم مخصوص على است و او همان دابه اى است كه خداوند در اين آيه ذكر نموده است.
سپس فرمود ای علی! به هنگام آخر زمان، خداوند تو را نيكوترين شكل و به همراه وسيله ى داغ كردن زنده مى گرداند تو با آن دشمنانت را داغ ميكنى(منابع: تهذيب الغه ج ١٣، ص ١١٤ و قاموس المحيط ج ٤ ص ١٨٨)
مردى به ابوعبدالله عرض كرد: اما مردم ميگويند كه اين دابه با آنان سخن ميگويد. ابوعبدالله فرمود: خداوند با آنان در آتش جهنم سخن بگويد و او فقط با آنان سخن ميگويد(منبع: تفسير قمى ج ٢ صص ١٣٠ و ١٣١)
يكى ديگر از اين روايات اينست كه راويان ثقه ي آنها از على روايت كرده كه گفت: (به من شش علم داده شده است، يكى علم مرگها (اجل مردم)، علم بلاها، علم فرائض و فصل خطاب و من صاحب كرات هستم، يعنى توانايى رجوع به دنيا و صاحب حكومت دولتها، صاحب عصا و وسيله ى داغ كردن هستم و همان دابه ای هستم كه با مردم سخن میگويد)(منابع: اصول كافى ج ١ ص ١٩٨ و بصائر الدرجات كبرا ج ٢٦ ص ١١٩-١٢١)

از علي بن ابراهيم بن هاشم در تفسير خود از ابوعبدالله نقل شده كه فرمود: مردي به عمار بن ياسر گفت اي ابويقظان آيه اي در كتاب خدا هست كه قلب مرا فاسد نموده است. عمار گفت: آن چه آيه اي است؟
گفت: اين آيه آيه ي ٨٢ سوره نمل است و نميدانم كه منظور از دابة الارض در اين آيه چيست؟
عمار گفت: به خدا قسم نمينشينم، نميخورم و نمينوشم تا اينكه آن را به تو نشان دهم. عمار همراه آن مرد نزد على رفت كه در حال خوردن خرما و زبد بود. على گفت: اى ابو يقظان بشتاب و بخور عمار شروع به خوردن كرد. آن مرد تعجب كرد. پس از اينكه عمار بپا خواست، مرد گفت: سبحان الله تو سوگند خوردى كه تا دابة الارض را به من نشان ندهى نخورى و ننوشى! عمار گفت: من آن را به تو نشان دادم اگر عقل داشته باشي و درك كنى(#منبع: مجمع البيان في تفسير القران از فضل بن حسن طبرسى ج ٤ ص ٢٣٤ و تفسير قمى ج ٢ ص ١٣١).
٧) سبأيها معتقدند كه آنها نميميرند بلكه پس از مرگشان پرواز ميكنند و به پرنده مشهور گشته اند. ابن طاهر مقدسي ميگويد: سبأيها به طياره معتقدند و گمان ميبرند كه آنها نميميرند و مرگ آنها فقط پرواز نفس در تاريكي شب است(منبع: البدء و التاريخ ج ٥ ص ١٢٩)
١١) سبأيها معتقدند كه علي در ميان ابرهاست، رعد صدای او و برق تازيانه‌ی اوست آنان هرگاه صداى رعد را می‌شنوند می‌گويند: عليك السلام يا امير المؤمنين(منابع: الفرق بين الفرق ص ٢٣٤ و شرح نهج البلاغه ابن الي الحديد شيعى ج ٢ ص ٣٠٩)
اسحاق‌بن سويد عدوی هم در قصيده‌ی خود كه در آن از خوارج و روافض و قدريه اظهار برائت ميكند به اين اعتقاد سبأيها اشاره ميكند و ميگويد:
برئـــت مـــن الخـــوارج لســـت مـــنهم مــــــن الغــــــزال مــــــن هم ابــــــن بــــــاب
ترجمه: من از خوارج برائت جستم و از آنان نيستم از غزال و از ابن باب هم برائت جستم
و مـــــــن قـــــــوم إذا ذكـــــــروا عليـــــــا يــــــردون الســــــلام علــــــی الســــــحاب
ترجمه: من از قومي برائت مي.جويم كه هر وقت ياد علي می‌كنند، بر ابرها جواب سلام می‌گوين(#منابع: الفرق بين الفرق ص ٢٣٤ و الكامل في الأدب ج ٢ ص ١٤٢)
شيخ محی‌الدين عبدالحميد: در اين‌باره مي‌گويد: من هميشه بچه‌های قاهره را می‌ديدم كه هنگام بارش باران می‌دويدند و فرياد می‌زدند: ای بركت على زياد شو (منبع: مقالات الاسلاميين ص ٨٥) و من می‌گويم كه اين فقط اطفال و بچه‌های قاهره نيستند كه چنين می‌گويند، زيرا برخي از افرادی هم كه خداوند در آخر سوره‌ی شعراء آنان را وصف ميكند که: وَالشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الغاوونَ»{الشعراء: ۲۲۴}
ترجمه: گمراهان از شاعران پيروي ميكنند! چنين ميگويند(#منبع: في الادب الحديث ج ٢ صص ٤٠٥ و ٤٠٦).
مانند محمد عبدالمطلب در قصيده‌اى كه در سال ۱۹۱۹ هجرى در دانشگاه مصريه سرود و بالغ بر چهار صد بيت بود اين باور را نشان ميدهد: أجــــدك مــــا النيـــاق ومـــا سراهـــا تـخـــــــوض بهــــــا المهامــــــه والأكامــــــا
و مــــا قطــــر الــــدخان إذا اســــتقلت بهــــــا الميــــــزان تضــــــطرم اضــــــطراما
فـهـــــب لـــــي ذات أجنحــــة لعلی
بـــــها ألقــــى عــــلى الســــحب الإمامــــاموضع‌گيرى علی بن ابیطالب و اهل خانواده او

در اينجا لازم است كه برخورد على و فرزندانش را با ابن سبأ و‌ یارانش بدانیم. پس از اينكه ابن سبأ اسلام خود را اعلام كرد، و با اتكاء بر مسئله‌ى امر به معروف و نهى از منكر، قلب گروهى از مردم را به دست گرفت، شروع به نزديكى با على و اظهار محبت به او نمود. پس از اطمينان از اين مسئله شروع به دروغ‌پردازى و بستن افتراء بر على كرد. عامر شعبي كه يكي از بزرگان تابعين و متوفي سال ۱۰۳ هجري است ميىگويد: اولين كسي که در دين دروغ بست عبداالله‌بن سبأ بود او بر خدا و رسول دروغ ميىبست. على در مورد او ميىگفت: مرا با اين حميت سياه(منبع: قاموس المحيط، ج ١، ص ١٥٢، چاپ ١٩٥٢ قاهره) یعنی ابن سبأ (و حمیت عظیم‌الجثه از هر چیز را گویند، و ابن سبأ شخصی چاق و عظیم‌الجثه بود) چه كار است در حالى كه او در مورد ابوبكر و عمر دروغ پردازى مي‌كند؟ (منبع: تاريخ دمشق، نسخه خطي، شماره ٦٠٢ كتابخانه نسخه هاي خطي و تهذيب تاريخ ابن عساكر ج ٧ ص ٤٣٠)

ابن عساكر همچنين نقل ميكند: وقتى كه به على خبر رسيد كه ابن سبأ در مورد ابوبكر و عمر بدگوئى ميكند، وى را صدا زد و شمشير خود را خواست تا او را بكشد. اما گروهى شفاعت او را كردند. على گفت: به خدا قسم در مكانى كه من هستم، نخواهد نشست، پس به مدائن تبعيدش كرد(منبع: تاريخ دمشق از ابن عساكر ج ٧ ص ٤٣٠)
ابن عساكر همچنين نقل ميكند كه: ابو عبداالله جعفربن محمد صادق، متولد سال ۸۳ هجرى در مدينه‌ منوره و متوفى سال ۱۴۸ هجرى در مدينه و امام ششم شيعه – از پدران خود نقل ميىكند كه جابر گفت: پس از اينكه با على بيعت شد براى مردم خطبه خواند. عبدالله بن سبأ بپا خواست و گفت: اي على! تو دابة الارض هستى. على گفت: از خدا بترس. گفت: تو ملك هستى. علي فرمود: از خدا بترس. گفت: تو مخلوقات را خلق كردى و روزي را گسترانيدى. سپس على دستور قتل او را صادر كرد.
عامر شعبي كه يكي از بزرگان تابعين و متوفى سال ۱۰۳ هجري است ميىگويد: اولين كسى که در دين دروغ بست عبداالله ‌بن سبأ بود او بر خدا و رسول دروغ ميىبست. على در مورد او ميگفت: مرا با اين حميت سياه(منبع: قاموس المحيط، ج ١، ص ١٥٢، چاپ ١٩٥٢ قاهره) یعنی ابن سبأ (و حمیت عظیم‌الجثه از هر چیز را گویند، و ابن سبأ شخصی چاق و عظیم‌الجثه بود) چه كار است در حالى كه او در مورد ابوبكر و عمر دروغ پردازى مي‌كند؟ (#منبع: تاريخ دمشق، نسخه خطي، شماره ٦٠٢ كتابخانه نسخه هاي خطي و تهذيب تاريخ ابن عساكر ج ٧ ص ٤٣٠)
ابن عساكر همچنين نقل ميكند: وقتى كه به على خبر رسيد كه ابن سبأ در مورد ابوبكر و عمر بدگوئى ميكند، وى را صدا زد و شمشير خود را خواست تا او را بكشد. اما گروهى شفاعت او را كردند.
على گفت: به خدا قسم در مكانى كه من هستم، نخواهد نشست, پس به مدائن تبعيدش كرد(منبع: تاريخ دمشق از ابن عساكر ج ٧ ص ٤٣٠)
ابن عساكر همچنين نقل ميكند كه: ابو عبداالله جعفربن محمد صادق، متولد سال ۸۳ هجرى در مدينه‌ منوره و متوفى سال ۱۴۸ هجرى در مدينه و امام ششم شيعه – از پدران خود نقل ميىكند كه جابر گفت: پس از اينكه با على بيعت شد براى مردم خطبه خواند. عبدالله بن سبأ بپا خواست و گفت: اي على! تو دابة الارض هستى. على گفت: از خدا بترس گفت: تو ملك هستى. علي فرمود: از خدا بترس گفت: تو مخلوقات را خلق كردى و روزي را گسترانيدى. سپس على دستور قتل او را صادر كرد.
اما گروهى از شيعيان گرد آمدند و گفتند: او را رها كن و به ساباط مدائن تبعيد نما, زيرا تو اگر او را در كوفه بكشى، ياران او بر ما ميشورند. پس على او را به ساباط مدائن تبعيد كرد. در آنجا قرمطيان و شيعيان وجود داشتند كه با تلاش‌هاى ابن‌سبأ منظم شدند و در آنجا اجتماع كردند. جابر در ادامه ميگويد: پس از اين جريان گروهى – يعنى سبأيی‌ها – كه ١١ نفر بودند گرد ابن سبأ جمع شدند، علي به آنها گفت: من على‌بن ابى‌طالب هستم، پدرم مشهور و مادرم مشهور است، من پسر عموى رسول الله هستم. آنان گفتند: ما باز نمى‌گرديم و داعى خود را رها كن. پس على آنان را سوزاند و قبر اين يازده نفر در صحراء مشهور و شناخته شده است. آنان كه باقى ماندند و شناخته نشدند گفتند على خداست و براى اين مطلب به گفته‌ ابن عباس استناد كردند كه گفت: هيچ كسى با آتش عذاب نميدهد مگر خالق آتش(منبع: تاريخ دمشق ابن عساكر، نسخه خطي، و تهذيب تاريخ ابن عساكر، ج ٧، ص ٤٣٠ و ص ٤٣١)
اين موضع‌گيري على در مورد ابن سبأ و يارانش است.
او را به مدائن تبعيد كرد و گروهى از يارانش را سوزاند. و اگر كسى به اين روايات كه برخي از آنها را معصومين شيعه نقل كرده‌اند قانع نشده و به خاطر خود بزرگ‌بيني و دشمني آنها را نمي‌پذيرد، پس براى او رواياتى از اهل سنت و جماعت و سپس از خود شيعه نقل ميكنيم كه نشان از سوزانده شدن اين افراد توسط على دارد.
بخارى در كتاب حديث خود (كتاب جهاد، باب «لايعذب بعذاب الله») با سند خود از عكرمه نقل مي‌كند كه علي گروهي را سوزاند. اين خبر به ابن عباس رسيد و گفت: اگر من به جاى علي بودم آنها را نمى ‌سوزاندم؛ زيرا پيامبر فرمود: با عذاب‌هاي مخصوص خدا كسى را عذاب ندهيد و من ترجيح مي‌دادم كه آنها را بكشم؛ زيرا پيامبر فرموده است كه اگر كسى دين خود را تغيير داد او را بكشيد.
باز هم بخاری در كتاب حديث خود (كتاب استتابة المرتدين والمعامذين وقتالهم) با سند خود از عكرمه مشابه روايت بالا را نقل ميكند با اين فرق كه گفته: زنديقان را نزد علی آوردند و او آنها را سوزاند(منبع: صحيح بخارى همراه فتح البارى ج ١ ص ١٥١)
ابوداود هم در سنن خود كتاب حدود، باب «الحكم فيمن ارتد» حديث اول را با سند خود به عكرمه رسانده و با لفظی ديگر همين روايت امام بخاری را آورده اما در آخر آن ذكر شده كه اين خبر به علی رسيد كه ابن عباس بر او ايراد گرفته و گفت: وای بر ابن عباس. نسائی هم در سنن خود همانند آن را آورده است(منبع: سنن ابوداوود ج ٥ ص ١٠٥)
ترمذی هم در جامع خود كتاب حدود، باب «ما جاء في المرتد» اين روايت را آورد كه در آخر آن آمده كه خبر ايراد ابن عباس بر عمل علی به او رسيد. علی گفت: او راست ميگويد. ابو عيسی ترمذی گفته: اين حديث صحيح حسن است و در مورد مرتدان، نزد علمای دين چنين عملی درست است(منبع: جامع الترمزى ج ٤ ص ٥٩).
بخاری در صحيح خود كتاب استتابة المرتدين والمعاندين وقتالهم با سند خويش از عكرمه همانند روايت بالا را آورده و گفته كه: زنديقان را نزد علی آوردند و او آنها را سوزاند(منبع: صحيح البخارى به همراه فتح البارى ج ١٢ ص ٢٦٧)
طبرانی در معجم الاوسط از طريق سويه ابن غفله روايت كرده كه: به علی خبر رسيد كه گروهی از افراد از اسلام برگشته اند، پس او كسی را نزد آنها فرستاد و طعامشان داد، آنگاه دوباره به اسلام دعوتشان كرد، اما انكار كردند و نپذيرفتند. پس علی چاهی كند و آنان را آورد و گردنشان را زد و در آن چاه انداخت، سپس بر روی آنان هيزم انداخت و آنها را آتش زد، سپس فرمود: خدا و رسول راست گفته اند (#منبع: فتح البارى ج ١٢ ص ٢٧١).
در جزء سوم حديث ابو طاهر مخلص از طريق عبدالله بن شريك عامری از پدرش روايت شده كه گفت: به علی خبر رسيد كه گروهی در برابر مسجد هستند كه مدعی شده اند تو خدای آنان هستی. علی آنان را صدا زد و گفت: وای بر شما، چه گفته ايد؟
گفتند: تو خدای ما، خالق ما و رازق ما هستی. علی گفت: وای بر شما من بنده ای همچون شمايم، مانند شما ميخورم و مينوشم، اگر از خدا اطاعت كنم، اجر می برم و اگر نافرمانی كنم می ترسم كه مرا شكنجه دهد. پس شما هم از خدا بترسيد و از گفتار شرك آميز خود توبه كنيد. اما آنان نپذيرفتند و فردای آن روز همان كار را تكرار كردند.
قنبر نزد علی آمد و گفت: به خدا قسم دوباره همان كار را كردند. علی گفت: دوباره نزد آنها می روم اما همان گفتار را تكرار كردند. در روز سوم همان را تكرار كردند، علی گفت: اگر ادامه دهيد شما را به شيوهای بسيار زشت خواهم كشت. آنان توجهی نكردند. علی گفت: ای قنبر كارگرانی بياور كه با آنان وسايل حفاری باشد آنگاه بين در مسجد و قصر چاهی كند. علی گفت: آن را عميق كنيد. پس هيزم آورد و آن را داخل چاه آتش زد و گفت: من شما را يا در اين آتش می اندازم يا اينكه توبه كنيد تا در گذرم. اما آنان نپذيرفتند. پس علی آنان را سوزاند. علی گفت:
إنـــــی رأيـــــت أمـــــرا منكـــــرا
أوقــدت نــاری ودعــوت قنــبرا
من مسأله ی بسيار زشت ديدم قنبر را صدا زدم و آتش را فروختم.
ابن حجر مینويسد: كه سند اين حديث حسن است. علاوه بر اين روايات، كلينی در كافی كه نزد شيعه در مقام صحيح بخاری است در كتاب حدود، باب مرتد با سند خويش و از دو طريق از ابو عبدالله روايت كرده كه فرمود: گروهی نزد امير المؤمنين آمده و گفتند: سلام بر تو ای خدای ما. علی آنان را به توبه امر كرد. اما توبه نكردند، پس علی چاهی برای آنان كند و در آن آتش روشن نمود و در كنار آن هم چاهی ديگر كند و بين آن دو را به هم وصل كرد وقتی كه آنان توبه نكردند، آنها را در چاه اول انداخت و در چاله ی دوم آتش روشن كرد تا اينكه مردند(#منبع: كافي كليني، ج ٧، ص ٢٥٧ ص ٢٥٩)
مامقانی كه از معتبرترين افراد نزد شيعه است برخی متون را نقل كرده كه در مورد مذمت شيعيان غالی و سبأيان است و روايت محمدبن حسن و عثمانبن حامد را نقل كرده كه گفته اند: محمدبن يزداد از محمدبن حسين از موسی بن بشار از عبدالله بن شريك از پدرش نقل كرده كه گفت: علی نزد يكی از زنان اهل بيت خود به نام ام عمر بود كه قنبر نزد او آمد و گفت: ده نفر دم در هستند و گمان ميبرند كه تو خدای آنان هستی. علی گفت: آنان را داخل بياور. پس از اينكه داخل شدند گفتند كه تو خدای ما، خالق ما و روزی ده ما هستی. علی گفت: اين را نگوييد، من هم مخلوقی مثل شما هستم. اما آنان تكرار كردند. علی گفت: وای بر شما خدای من و شما، الله است، توبه كنيد. گفتند: ما از گفته ی خود باز نمی گرديم، تو خدای ما، روزی ده ما و خالق ما هستی. علی گفت: ای قنبر برای من كارگرانی بياور. قنبر رفت و ده كارگر را با وسايل حفاری آورد. علی به آنان دستور داد كه در زمين چال های بكنند. پس از آن دستور داد با هيزم آتشی بيافروزند. پس از افروختن آتش گفت: توبه كنيد. اما آنان گفتند: ما باز نميگرديم. پس علی گروهی از آنان را در آتش انداخت، سپس گروه ديگر را هم سوزاند سپس علی سرود: وقتی كه ديدم اين گفتار بسيار زشت است آتش افروختم و قنبر را صدا زدم(منبع: مقياس الهداية، ج ٣، ص ٨٩ ص ٩٠)
آشكار است كه علی اين مجازات را برای افراد ديگر هم تكرار كرده است يعنی براي افرادی از قبيله ی (زط).
نسائی در (المجتبي) از انس روايت كرده كه گفت افرادی از قبيله ی (زط) را نزد علی آوردند كه بت می پرستيدند. علی آنان را آتش زد. ابن عباس گفت: پيامبر هم فرموده كه هر كس كه دينش را تغيير داد، بكشيد(منبع: سنن نسائي، ج ٧، ص ١٠٤)
ابن ابی شيبه از طريق قتاده روايت كرده كه گروهی از قبيله ی(زط) را نزد علی آوردند كه بت می پرستيدند و علی آنان را سوزاند.
حافظ ابن حجر اين حديث را منقطع ميداند. و می گويد: اگر صحيح باشد مربوط به قصه هاى ديگر است؛ زيرا ابن ابی شيبه از طريق ايوب از نعمان نقل كرده كه گفت: من در رحبه علی را ديدم. مردی نزد او آمد و گفت: آنجا گروهی هستند كه در خانه ی خود بتی دارند و آن را می پرستند. علی نزد آنان رفت. آنان مجسمه ی يك مرد را بيرون آوردند، علی خانه را بر آنان آتش زد.(منبع: فتح الباري، ج ١٢، ص ٢٧٠)
كشی در كتاب معرفة الرجال پس از بيان زندگينامه ی عبدالله بن سبأ زير باب في سبعين رجلا من الزط الذين ادعوا الربوبية في أمير المؤمنين با سند خويش روايت كرده كه ابو جعفر گفت: پس از فراغت از جنگ با اهل بصره، هفتاد مرد از قبيله ی (زط) نزد او آمدند و بر او سلام كردند و با زبان خود با او سخن گفتند. علی با آنان با همان زبان سخن گفت و فرمود من آنچه كه شما می گوييد نيستم، من بنده ی خدا و مخلوق او هستم. آنان نپذيرفتند و گفتند: تو همان خدا هستی. علی گفت: اگر از گفته ی خود توبه نكنيد، شما را خواهم كشت. اما آنان توبه نكردند. علی دستور داد كه براى آنها چاه هايی بكنند سپس علی آنان را در آن چاه انداخت و روی آن را پوشاند و چاهی كه خالی بود آتش افروخت و دو آتش چاه به چاه های ديگر سرايت كرد تا اينكه خفه شدند و مردند.در بحار الانوار از مناقب آل ابی طالب نقل شده كه علی برای آنان چاه هايی كند و آتش افروخت. و قنبر آنها را يكی پس از ديگری بر دوش می گرفت و در آتش می انداخت. سپس گفت:
إنـــــی إذا أبصرـــــت أمـــــرا منكـــــرا
ثـــــم احتفـــــرت حفـــــرا فحفـــــرا
أوقــــدت نــــارا ودعــــوت قنــــبرا
وقنـــــبر يحطـــــم حطـــــما منكـــــرا
ترجمه: وقتی كه مسئله را بسيار زشت ديدم آتش افروختم و قنبر را صـدا زدم ســـــپس چـــــاهی كنـــــدم و قنبـــر هيزمـــی بســـيار آورد
ابن شهر آشوب پس از اين روايت گفته كه: پس از اين ماجرا، مردی به اسم محمد بن نصير نميری بصری اين تفكر را زنده كرد و گمان برد كه خدای تعالی فقط در اين عصر ظاهر شده و آن هم علی است. پس از آنان گروه اندك نصيريه به او گرايش يافتند. آنان قومی بودند رها و بی هويت كه عبادات و مسايل شرعی را رها كرده و به منهيات و حرام پرداخته بودند و می گفتند: يهود بر حق هستند و ما از آنان نيستيم، نصاری هم بر حق هستند و ما از آنان نيستيم(منبع: مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج ١، ص ٢٢٧).
حال كه ما هنوز از اين بحث ميكنيم كه علی ابن ابی طالب، ياران ابن سبأ و زنديقان را آتش زده است، مناسب است كه حادثه ای ديگر را هم كه ابن ابی الحديد در شرح نهج البلاغه ذكر كرده نقل كنيم. او ميگويد: ابو العباس احمدبن عبيدبن عمار ثقفی از محمدبن سليمان بن حبيب مصيصی، معروف به نوين روايت كرده و نيز از علی بن محمد نوفلی از مشايخ خود روايت كرده كه علی از كنار قومی عبور كرد كه در روز ماه رمضان غذا می خوردند علی گفت: شايد مسافر يا مريض هستند. گفتند: خير هيچ كدام گفت: پس شايد شما از اهل كتاب هستيد و به خاطر ذمه و جزيه در امان مانده ايد. گفتند: خير، تو، و منظورشان اين بود كه تو خدا هستی.
علی از اسب خود پايين آمد و گونه ی خود را به خاك چسباند و گفت: وای بر شما من فقط بنده ای از بندگان خدا هستم. از خدا بترسيد و به اسلام باز گرديد آنان نپذيرفتند. علی چند بار آنان را به اسلام فراخواند. اما بر كفر خود باقی ماندند. علی به سمت آنان رفت و گفت: آنان را محكم ببنديد و بر من لازم است كه كارگران و آتش و هيزم را برايتان آماده كنم. سپس دستور داد دو چاه كنده شود و يكى از آنها را سر پوشيد و ديگری را روباز قرار داد. و در آن هيزم انداخت و ميان آنها را به هم وصل كرد و در چاه روبسته آتش انداخت و آنان را دوداندود كرد و پيوسته صدايشان ميزد كه به اسلام باز گردند اما نمی پذيرفتند، پس بر روی آنان آتش و هيزم انداخت تا سوختند، شاعر در اين باره سروده:
لــــــــترم بي المنيــــــــة حيــــــــث شــــــــاءت إذا لم تــــــــــــر بي في الحفـــــــــــــرتين
إا مـــــــــا حشـــــــــنا حطبـــــــــا بنـــــــــار فــــذاك المــــوت نقــــدا غــــير ديــــن
ترجمه: هر وقت كه مرگ بخواهد مرا در آن خواهی انداخت اگر در اين دو چاه نياندازی اگر هيزم را برای آتش جمع كنيم آن وقت مرگ حاضر و آماده فرا خواهد رسيد و علی آنان را ترك نكرد، تا اينكه به پودر تبديل شدند(منبع: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ٢، صص ٣٠٨ و ٣٠٩)
اين دسته ای از روايات بود كه ما در ميان احاديث صحيح و حسن و تاريخی پيدا كرديم و از كتاب های شيعی مربوط به اصول و فقه و رجال و تاريخ جمع نموديم كه همه بر اين مسئله دلالت دارند كه علی زنديقان و كسانی را كه به خدايی او اعتقاد داشتند؛ از جمله اصحاب ابن سبأ را سوزاند. اما طبق روايات اهل سنت و شيعه، علی خود شخص ابن سبأ را به مدائن تبعيد كرد آن هم به دليل ميانجيگری گروهی از روافض.
نوبختی در كتاب «الشيعه» زير عنوان زندگينامه ی ابن سبأ می گويد: ابن سبأ جزو كسانی بود كه بر ابوبكر و عمر و عثمان و ساير صحابه ايراد گرفت و از آنان تبرئه جست و می گفت: علی او را به اين كار امر كرده است. علی او را گرفت و از اين مسئله از او پرسيد: او اقرار كرد. علی به قتل او دستور داد. اما مردم فرياد زدند ای امير المؤمنين! آيا مردی را می كشی كه مدعی محبت شما اهل بيت و پيرو ولايت شما و اظهار برائت از دشمنان شماست پس علی او را به مدائن تبعيد كرد.(منبع: فرق الشیعه، نوبختی، ص ٤٤ و قاموس الرجال، ج ٥، ص ٤٣٦) اما مردم فرياد زدند اي امير المؤمنين! آيا مردي را ميكشي كه مدعي محبت شما اهل بيت و پيرو ولايت شما و اظهار برائت از دشمنان شماست پس علي او را به مدائن تبعيد کرد
ابن سبأ در مدائن مردم را به فكر خويش دعوت ميكرد.
عبدالله بن سبأ پس از تبعيد خود و رهايى از شمشير على مكان مناسبى را براى گسترش افكار و عقيده خود پيدا كرد و در آنجا ياران خود را تنظيم داد و افكارش را ميان سپاهيان گمارده شده ى على منتشر كرد.
وقتى كه خبر كشته شدن على به آنها رسيد او و يارانش آن را انكار كردند. حال به روايت مذكور طبق نقل خطيب بغدادى گوش فرا ميدهيم كه با سند خويش آن را به زحربن قيس جعفى ميرساند كه على در مورد او گفته:
هر كس كه دوست دارد به شهيد زنده بنگرد به او بنگرد. زحر ميگويد: على مرا فرماندهى چهارصد نفر از اهل عراق قرار داد و دستور داد كه ما به عنوان نگهبان در مدائن باشيم. به خدا قسم ما هنگام غروب خورشيد در راه نشسته بوديم كه فردى آمد در حالى كه سوارى اش عرق كرده بود.
گفتيم: تو از كجا مي آيى؟ گفت: از كوفه مى آيم. گفتيم: چه وقت از آنجا خارج شدى؟ گفت: امروز. گفتيم: پس چه خبر؟
گفت: امير مؤمنان براي نماز صبح بيرون آمد و ابن بجره و ابن ملجم به وى هجوم برده و يكى از آنها بر او ضربه اى زد كه فرد از سخت تر از آن ضربه زنده خواهد ماند و از سست تر از آن ميميرد، سپس رفت.
عبدالله بن وهب سبئي – در حالى كه دستش رو به آسمان بود گفت: الله اكبر، الله اكبر، گفتم: چه ميگويى؟ گفت: اگر اين مرد ميگفت كه من مغز متلاشى شده ى على را ديدم باور نميكردم؛ زيرا امير مؤمنان هرگز نميميرد تا اينكه كل عرب را با عصايش رهبرى كند. در روايت جاحظ در البيان و التبيين آمده است: اگر مغز على را براي ما بياوريد كه در صد پارچه پيچيده شده باشد باز هم يقين داريم كه او نمرده است و نميميرد تا اينكه با عصايش شما را حمايت و رهبري كند(منبع: البیان و التبیین، جاحظ، ج ٣، ص ٨١، چاپ ١٩٦٨ قاهره)
اكنون به روايت خطيب باز ميگرديم: زحر گفت: به خدا قسم ما فقط در آن شب باقى مانديم تا اينكه نامه ى حسن بن على به ما رسيد كه نوشته بود: از عبدالله حسن امير مومنان به زحربن قيس، اما بعد: از مردم بر اساس اصول گذشته بيعت بگير. زحر ميگويد: گفتيم آنچه ميگويي كجاست؟ گفت: آنچه كه من ديدم خواهد مرد(منبع: تاريخ بغداد، ج ٨، ص ٤٨٨)
حسن بن موسى نوبختى گفته: هنگامى كه خبر شهادت على به ابن سبا در مدائن رسيد به كسى كه برايش خبر آورد گفت: تو دروغ گفتى اگر مغز او را در هفتاد پارچه برايم بياورى و هفتاد مرد عادل را به شهادت گيري، باز يقين داريم كه او نمرده و كشته نشده و نميميرد تا مالك زمين گردد.(منابع: فرق الشيعه نوبختي، چاپ نجف، ص ٤٣ و قاموس الرجال، ج ٥، ص ٤٦٣)
روايت عبدالجبار همدانى درباره ي موقف ابن سبأ
عبدالجبار همدانى معتزلى متوفي سال ٤١٥ هجرى هنگام سخن از نحوه ي رفتار على با ابن سبأ و گروه سبأيه گفته: اميرالمؤمنين از آنان توبه خواست اما توبه نكردند، پس آنها را سوزاند.
آنان عده ی كمى بودند، على ابن سبا را به مدائن تبعيد كرد. هنگام كشته شدن على به ابن سبا گفته شد: على كشته شد و مرده و دفن شد، آنچه كه هنگام بازگشت او به شام ميگفتي كجا است؟ ابن سبا گفت: من از على شنيدم كه ميگفت: من نميميرم تا اينكه با پاى خود بخشى از صحراى كوفه را بكوبم و از آن امنيت و آرامش را استخراج ميكنم، سپس به دمشق ميروم و آنها را به مسجد دمشق هدايت ميكنم
آن دسته از شيعيانى هم كه معتقد به باورهاى ابن سبأ هستند اكنون در كوفه بسيارند و در صحراى كوفه و عراق همه شيعيان ميگويند كه على از گفتار ابن سبأ خشنود بود و دليل سوزاندن آن دسته اين بود كه آنان اسرار را فاش نمودند. اما على بعداً آنها را زنده كرد و دليلش هم آن است كه چرا ابن سبأ را نسوزاند؟.
ما در پاسخ ميگوئيم: زيرا او نزد على به اين مسئله و اسرار اقرار نكرد، اما چون وى را متهم كرد، پس او را تبعيد كرد و اگر هم او را ميسوزاند شما دليلى به دست نداشتيد و ميگفتيد كه به خاطر اظهار سر او را سوزانده است.(منبع: تثبیت دلائل النبوة، ج ٢ ، صص ٥٣٩ و ٥٥٠)
موضعگيرى پيروان ابن سبأ با خبر كشته شدن علی
ياران ابن سبا نه تنها خبر كشته شدن او را تكذيب كردند بلكه به كوفه رفتند و عقايد استاد خود را اظهار كردند. سعد بن عبدالله قمى صاحب «المقالات والفرق» كه شخص مورد اعتماد شيعه است روايت كرده كه سبأيت به كسى كه خبر قتل على را آورد گفتند: اي دشمن خدا دروغ گفتى، به خدا قسم اگر مغز او را برايمان بياورى و هفتاد انسان عادل را به شهادت گيرى تو را تصديق نميكنيم و يقين داريم كه او نمرده و كشته نشده و تا زمانى كه عرب را با عصايش رهبرى نكند و زمين را در اختيار نگيرد نخواهد مرد آنان همان روز حركت كردند تا اينكه به در خانه ى على رسيدند و همانگونه كه در حال حيات از او اجازه ميخواستند، كسب اجازه كردند. اما از جانب اهل و اصحاب و فرزندان على جواب رسيد: سبحان الله آيا شما نميدانيد كه على كشته شده است؟
گفتند: ما ميدانيم كه كشته نميشود و نميميرد تا اينكه عرب را با شمشير و تازيانه اش همانند دليل و برهان، رهبرى كند، و او نجوى را ميشنود و از زير خاك سنگين، اشياء را ميشناسد و در تاريكى مي درخشد مانند شمشيري كه صاف است و تيز و براق.(منبع: المقالات و الفرق، سعدبن عبدالله قمی، تاریخ ٣٠١ هجرى، ص ٢١، چاپ تهران)
از جمله افراد پيرو ابن سبأ مردي بود به اسم رشيد هجري كه به صراحت اعتقادات خود را نزد عامر شعبي گفته بود. شعبي ميگويد: يكي از روزها نزد او رفتم. گفت: من يك بار حج رفتم و با خود گفتم كه من با اميرالمؤمنين علي عهدي بسته ام. پس به خانه ي او رفتم و از كسي خواستم كه برايم نزد ايشان اجازه بگيرد. او گفت: مگر او نمرده است؟ گفتم: او ميان شما مرده است اما به خدا قسم مانند زندگان هم اكنون در حال تنفس است. آن مرد گفت: حال كه اسرار آل محمد را دانستى داخل شو، من داخل شدم و نزد على رفتم و ايشان مرا از مسائل با خبر كرد كه در آينده خواهد بود. شعبي به رشيد گفت: اگر تو دروغگو هستى پس لعنت خدا بر تو باد. اين خبر به زياد بن اميه رسيد، او هم رشيد هجرى را نزد خود طلبيد و زبان او را بريد و بر دروازه از جمله افراد پيرو ابن سبأ مردى بود به اسم رشيد هجرى كه به صراحت اعتقادات خود را نزد عامر شعبى گفته بود. شعبى ميگويد: يكي از روزها نزد او رفتم. گفت: من يك بار حج رفتم و با خود گفتم كه من با على عهدى بسته ام. پس به خانه ى او رفتم و از كسى خواستم كه برايم نزد ايشان اجازه بگيرد. او گفت: مگر او نمرده است؟ گفتم: او ميان شما مرده است اما به خدا قسم مانند زندگان هم اكنون در حال تنفس است.
آن مرد گفت: حال كه اسرار آل محمد را دانستى داخل شو، من داخل شدم و نزد على رفتم و ايشان مرا از مسائل با خبر كرد كه در آينده خواهد بود. شعبي به رشيد گفت: اگر تو دروغگو هستى پس لعنت خدا بر تو باد. اين خبر به زياد بن اميه رسيد، او هم رشيد هجرى را نزد خود طلبيد و زبان او را بريد و بر دروازه ى عمرو بن حريث او را به صليب كشيد.(منابع: المجروحین، ابن بستی، ج ١، ص ٢٩٨ و میزان الاعتدال، ج ٢، ص ٥٢)
حافظ ذهبى اين خبر را در تذكرة الحفاظ نقل كرده و در آن آمده است كه: من به انسانى گفتم كه نزد على برايم اجازه بگيرد. او گفت: ايشان خوابيده است او گمان ميبرد كه من حسن را خواسته ام. پس گفتم: من حسن را نميخواهم بلكه على، اميرمؤمنان امام متقيان و قائد و رهبر پيشانى سفيدان را ميخواهم. آن مرد گفت: مگر او نمرده است؟! من (ابن سبأ) گفتم: به خدا قسم او هم اكنون مانند زندگان نفس ميكشد و از زير خاک مسائل را می داند.
به همين خاطر عامر شعبى ميگويد: آنگونه كه بر علي دروغ بسته شده است بر هيچ كس ديگر دروغ بسته نشده است.(منبع: تذکرة الحفاظ، ج ١، ص ٨٢،٨٤، چاپ احیاء التراث)
ابن حبان در مورد رشيد [كه در روايت زير مي آيد] گفته كه او به رجعت اعتقاد داشت.(منابع: المجروحین، ج ١، ص ٢٩١ و میزان الاعتدال، ج ٢، ص ٥٣)
شيخ طوسى كه از علماى بزرگ شيعه ميباشد، رشيد هجرى را جزو ياران على شمرده و او را رشيد هجرى رياش بن عدى طائى ناميده است.(منبع: رجال طوسى ص ٤١)
رشيد هجرى جزو دروازه هاى ارتباط با امامان شمرده شده است از جمله با حسين بن علی(منبع: العلویون فدائیو الشیعه المجهولون علی عزیز العلوی، ص ٣١)موضعگيري اهل بيت محمد با ابن سبأ
اهل بيت پيامبر هم همان برخوردى را با ابن سبأ داشتند كه على با او داشت پس او را تكذيب نموده و از گفتارهاى او بيزارى جستند. كشى با سند خود از محمد بن قولويه روايت كرده كه گفت: سعد بن عبدالله برايم نقل كرد كه يعقوب بن يزيد و محمد بن عيسى از على بن مهزيار از فضاله بن ايوب ازدى از ابان بن عثمان نقل كرده اند كه گفت: من از ابو عبدالله شنيدم كه گفت: (خداوند عبدالله بن سبأ را لعنت كند، او ادعاى خدائى را براى على داشت، در حالى كه به خدا قسم على فرمانبردار خدا بود، واى بر كسى كه بر ما دروغ بسته كند، قوم ما در مورد ما مطالبى ميگويند كه ما نگفته ايم. ما از آنان به خدا پناه ميبريم.(منابع: رجال کشی، ص ١٠٠، موسسه‎ی اعلمی کربلاء و تنقیح المقال، مامقانی، ج ٢، ص ١٨٣-٨٨٤ چاپ المرتضویه، و قاموس الرجال، ج ٥، ص ٤٦١)
باز هم كشى با سند خود از محمد بن قولويه نقل كرده كه گفت: سعد بن عبدالله برايم نقل كرد كه او از يعقوب بن يزيد از ابو عمير و احمدبن محمدبن عيسى از پدرش و حسين بن سعيد از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از ابو حمزه ى ثمالى روايت كرده اند كه گفت: على بن حسين گفت: خداوند كسى را كه بر ما دروغ بندد لعنت كند. من به ياد ابن سبا افتادم و همه ی موهاى بدنم سيخ شد؛ زيرا او ادعاى هولناكى ميكرد و به لعنت خدا دچار شد زيرا على بنده اى خالص براى خدا و برادر رسول خدا بود و به هر كرامتى هم
كه رسيد فقط به خاطر اطاعت از خدا و رسول بود. حتى خود پيامبر هم به خاطر اطاعت از خدا بود كه به بزرگى رسيد.(منابع: رجال کشی، ص ١٠٠، موسسه‎ی اعلمی کربلاء و تنقیح المقال، مامقانی، ج ٢، ص ١٨٣-٨٨٤ چاپ المرتضویه، و قاموس الرجال، ج ٥، ص ٤٦١).
كشى روايت ديگرى هم با سند خويش از محمد بن خالد طيالسى از ابن ابى نجران از عبدالله بن سنان نقل كرده كه گفت: ابو عبدالله فرمود: ما اهل بيت و راستگو هستيم اما دروغگويانى هميشه وجود دارند كه بر ما دروغ ميبندند و صداقت ما را با دروغ هاى خود نزد مردم ساقط ميكنند. رسول خدا راستگوترين خلايق بود اما مسيلمه ى كذاب در برابر او پيدا شد، امير مومنان هم جزو راستگوترين افراد بود اما كسى كه بر او دروغ مى بست و تلاش داشت صدق او را دروغ جلوه دهد و بر خدا دروغ بندد عبداالله بن سب بود.(منبع: قاموس الرجال، ج ٥، ص ٤٦٢)
اكنون روايات كشى از ائمه اهل بيت
واضح است كه كتاب كشى كه مشهور به (معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين) است مورد تكيه ى بزرگترين عالم شيعه يعنى شيخ طوسى (متوفاي سال: ٤٦٠ هجرى) كه او را به شيخ الطائفه لقب داده اند بوده است و او آن را تهذيب نموده و از اضافات و غلط ها پاك كرده و نام آن را (اختيار الرجل) گذارده و بر شاگرد خود در مشهد در غروى بازگو نموده است. اين املاء در روز سه شنبه، ٢٦ صفر سال ٤٥٦ هجرى آغاز شده و سيد رضى الدين على بن طاووس در (فرج المهموم) به نقل از نسخه خطى شيخ طوسى بر آن تصريح كرده كه اين كتاب مختصر كتاب الرجال ابو عمرو محمد بن عمربن عبدالعزيز كشى است.
پس آنچه كه به عنوان نسخه خطى، امروزه وجود دارد و در سال ١٣١٧ چاپ شده است در بمبئى بوده و در زمان حال صورت گرفته است و اين كتاب مورد پذيرش شيخ طوسى بوده است و رجال كشى اصلي تا امروز هيچ اثرى از آن نبوده و نيست.
(منبع: رجال طوسی، ص ٦٢، چاپ ١٣٨١ هجری
پس با اين نقلها و متون واضح كه از كتابهاي شيعه نقل كرديم به وضوح براى ما روشن شد كه حقيقت شخصيت ابن سبا يهودى چيست و اگر شيعه اى هم اين مسئله را نپذیرد
در واقع كتابهاى خودشان را رد و انكار كرده كه لعنت هاى امامان معصوم را بر اين يهودى كه خالق عقيده عصمت و امامت در تشيع است، نقل كرده اند و اگر ابن سبأ مجهول ميبود جايز نبود كه امام معصوم بر شيء مجهول لعنت فرستد و شايسته نيست كه شيعه هم نقل معصوم را تكذيب كنند.
آخوندهاى شيعه براى فرار از زير بار اينكه يك يهودى مذهبشان را تاسيس كرده تلاش مذبوحانه اى در انكار ابن سباء دارند.
اما اين مقاله تلاشى بود كه ما براى اثبات وجود اين شخصيت انجام داديم.
هرچه بيشتر از عمر حكومت آخوندها در ايران ميگذرد ديدگاه ها و اعتقادات ابن سباء بيشتر نمود ميكند و همانطور كه همه ديده ايم در اكثر منابر آخوندها حتى على را بالاتر از خدا و باقى پيامبران معرفى ميكنند و اين دقيقا همان چيزى است كه از دهان ابن سباء خارج ميشد و على او را بدليل ابراز آن به آتش كشيد.